رمان طلسم خون115

دنای کل
تیمورنیشخند بزرگی زد
خیرهه به مانیتور روبه افرادش بلندگفت
_چهارچشمی اتاق دخترهه رو بپایین ممکنه بخوادفرارکنه
باهمان لبخندشرور،به سمت صنم که باتعجب نگاهش را به مانیتور دوخته بود،برگشت
_بهت گفتم خودشوزدهه به موش مردگی،اون دخترهرچقدم بی عرضه باشه خون من تورگاشه بلدهه چطوربقیه روبازی بدهه
صنم شونه ای بالاانداخت
_خب چه بیهوش چه هوشیار،میخوای چیکارش کنی
تیمور تیکه ای ازموهای صنم رابازی داد
_هیشش صبورباش عزیزم صبورر
زن ازلحن ترسناک مرد،موبرتنش سیخ شد
به این مرد اعتباری نبود
شک نداشت پشت این ظاهرخونسرد،شیطانی نهفته تاهمچیزوهمکس رانابودکند
این مرد به دختر تنی خودش هم رحم نمیکرد
چراکه جز استفاده ازاوبرای پیش بردن نقشه هایش کاردیگری نکرده بود
هرباربیشترازعشقی که به این مرد داشت پشیمان میشد
****
(زمان حال)
بلاخرهه به مقصدرسید،کل روز را دویدهه بود
باقدرتونفوذش توانست بادادن رشوه ای عظیم به یکی ازکارکنان محفل،بفهمد اریکاتوسط انها دزدیدهه نشدهه
حالا شکش به یقین تبدیل شد
ازانجاکه ازاول به تیمور شک کردهه بود،راه عمارت اورا درپیش گرفت
خسته بود،عطشش برای خون ،انرژیش راتخلیه کردهه بود
حماقت محض بودبااین حالوروز به مقعر دشمن برود
اماچاره ای نداشت،نبایدبیشترازاین وقت را تلف میکرد
غرش بلندی کردوشیفت داد
اینبارخرس عظیموبزرگی ازوجودش بیرون امد
تنهافایده ی این طلسم لعنتیش همین بود
میتوانست ازان استفادهه کند
خرس سیاه باتمام قدرت شروع به دویدن کرد
سرعتش بخاطرجسم بزرگوسنگینش نسبت به گرگش خیلی ناچیزبود
اماهمین هم برایش غنیمت بود
دلش بی قرارونگران ان دخترک چموشوکوچکش بود
ثانیه ای راهدرنمیدادبرای نجات جفتش
عمارت ان مردک حرومزاده رو خوب میشناخت
سالهابود،افرادش دورادور ازانجا برایش گزارش میدادند
امااینبارنمیداست چرا خبر ربودهه شدن اریکا رانداده بودند
یک جای کارمیلنگید