رمان طلسم خون300

Fati.A Fati.A Fati.A · 22 ساعت پیش · خواندن 3 دقیقه

سیلی به سینه ام زدوباشهوتوحرص گفت
_اوفف میکنمت جنده ام،جرت میدم 
_اه بکن ...ایی

*لپای باسنم رومحکم چنگ زدو اینبارخودش شروع به تلمبه زدن کرد
ازلذت زیاد رو ابرا بودم
لعنتی این حجم داغو کلفتش داشت روانیم میکرد
چطور این همه مدت ازش محروم بودم
ارسلان چرخی زدواینبارمن زیرش بودم
پاهاموروشونه هاش گذاشت
اینبار کوصم مثل بادکنک زد بیرون
بادیدنش
حریص ،جونی گفتو کیرشو تاته تو کوصم فرو کرد
اه بلندم تو اتاق پیچید
ضرباتش رو از نوشروع کرد

دوباردیگه ارضاشدم
ارسلانم بعداز دقایق طولانی ارضاشدو ابشو رو چاک کوصم خالی کرد
نفس نفس زنون رو تخت ولو شدم
که دراز کشیدکنارم
سرمو روبازوش گذاشتم

بادستمال هردومون روتمیزکرد
خیلی کیف داده بودبهم

*ارسلان خیرهه به صورتم اروم گفت
_حالاکه نذاشتی بخوابم،میخوام یه چیز جدیدو امتحان کنی

ابروهام بالاپرید
_چی مثلا
_بایدتغذیه کنی

*زیادسخت نبود درک حرفش

منظورش این بود خون بخورم
اخمام رفت توهم
سریع ازبغلش بیرون اومدم که بایه حرکت گرفتتم

تابه خودم بیام بلندم کردو روشکم خودش نشوند
بالجبازی گفتم
_میخوام برم

لبخندکجی زد
_خیلی خب نخور سرتق،بجاش گردنمولیس بزن

چشام باتموم شدن حرفش ستارهه بارون شد
چه خوب که پاپیچ نشد
من عاشق لیس زدنو مکیدن گردنش بودم
باکمی مکث دست از نگاه کردن به اون تیله های ابی،برداشتمو
خم شدم روش
جوری که تقریبا دراز کشیدم روش
سرمو بین گردنش فرو کردم
نفس عمیقی کشیدمو بوی خوش جنگل رو به ریه هام فرستادم
نفسمو توترقوه اش خالی کردم که تکونی خورد
_خارکصه اینجوری نفس بکشی توگردنم که این لامصبوبازبیدارمیکنی

ریز خندیدم
-اومم بزار بیدارشه منکه دوس دارم همش بیدارباشه

خندیدو باحرص گفت
_د اگه حامله نبودی که مراعاتتونمیکردم

خمارنالیدم
_مراعاتمونکن خب

به دنباله ی حرفم لیس عمیقی به شاه رگش زدم
تکونی نخورد
من اما بااشتیاق لیس دیگه ای به اون قسمت زدم
میل عجیبی به گاز گرفتنش داشتم
لبامو ازهم بازکردمو پوست گردنشو تودهنم کشیدم
مک محکمی بهش زدم که اه مردونه اش توگوشم پیچید
اهمیتی ندادم
بانوک زبونم قسمتی از گردنش رو لمس کردم
تابخودم بیام
دندونم تو رگ برجسته اش فرو رفتو خون سرخی ازش بیرون پرید
چیزی به گلوم چنگ زد
گلوم خشک خشک شد
وتموم تنم گر گرفت
بی اونکه بفهمم چیکارمیکنم
زبونو رو خون جاری شده کشیدم
ازطعم بی نظیروشیرینش چشام
بسته شد
اینبار همون قسمت زخمیو به دهن گرفتمو محکموعمیق مکیدم
مثل تشنه ای که بعداز سالها به اب رسیدهه 
سریعو عمیق خونش رومیمکیدم
نمیدونم چقد خوردم
چقد گردنشومک زدم
زمانی به خودم اومدم
که صدای اه مردونه ی ارسلان توگوشم پیچید
_اریکا
مثل کسی که از خواب عمیقی بیدارشدهه از حرکت وایستادم
من داشتم چیکارمیکردم
من من خون خوردم
اونم خون عشقمو
من چیکارکردممم
سرمو ازش فاصله دادم 
نگاه شرمنده و خجالت زده ام رو به چشای خمار ارسلان دوختم
_من..من..نمیدونم..چم..شد..ببخش...بخدا...
_هیش بیا اینجا

جوری باشهوت این حرفو زد که لال شدم
منو کامل کشیدتوبغلشو بایه چرخ زدن
من زیرتن داغش قرارگرفتمو اون روم
شوکه نگاش کردم که با انگشت لبامولمس کرد
_لباتو بچسبون به لبام

مطیع سرمو بلندکردمو لبامو چسبوندم به لباش که امونم ندادو
درحالی که کمرمو چنگ میزد
لبمو محکم گاز گرفت
جوری خشن لبامو میخورد که نفس نمیتونستم بکشم
به سختی جواب بوسه هاشو میدادم
لیس اخری به لبام زدوخم شد سمت گردنم
زبون داغونرمش از زیر گردنم تا سینه ام کشیده شد
بااین حرکتش شهوت موزیانه توبدنم پیچید
صدای اهم همزمان با کشیده شدن نوک سینه ام تو دهن خیس ارسلان،بلندشد
جوری باولع نوکشو لیس میزدو می مکید که دلم میخواست از لذت جیغ بزنم
خارج شدن شیر از ممه های درشتمو حس میکردم
ارسلان مثل نوزادا سینه هامو به نوبت میخورد
بعداز دقایق طولانی لیسی به شکمم زدو سراغ تپلم رفت
خیره تو چشام باانگشت چاک کوصم رو باز کردوزبونش رو محکم کشید لاش
تنم ازشدت شهوت بشدت لرزید
ارسلان اما انگار قصد بیخیال شدن نداشت
چنان با ولع قسمت صورتی کوصمو زبون میزد که من تنها کاریی که ازم برمیومد
جیغ زدنو ناله کردن بود
زبونش که به سوراخ کوصم نزدیک شد
خودمو بلندکردم
جوری که کوص تپلم به صورت زبرش چسبید
بااشتیاق دست برد زیر رونامومحکم زبونشو فرو کرد توم
_عاااحح فاککک بخور بخورششش

باملچ مولوچ گفت
_اوم چقد اب انداخته اوففف

بعداز دقایقی طولانی بالاخرهه طاقشتش تموم شدوروم خیمه زدو لای پام قرار گرفت
تابه خودم بیام
کیرش رو تا دسته داخلم فرو کردو شروع به تلمبه زدن کرد

 

******