رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون پارت آخر

melody.A melody.A melody.A · 10 ساعت پیش ·

نفس نفس زنون چرخیدم ببینمش که با ارسلان روبه روشدم،شلوار تنش بود ولی بالاتنه اش برهنه بود
باتعجب خندیدم که نیشخندی زدو اومد کنارم دراز کشید تا به خودم بیام منو کشید توبغلش

_خوبی خانمم

محکم تن داغشو بغل کردم
_خوبم...باورم نمیشه اینکارو کردم

باشیطنت خندید
_منم باورم نمیشه کیر بزرگم تو این کوپل کوچولوت جاشده باشه

_توام حس میکردی لذتشو

خیره تو چشام بوسه ای رو لبام نشوند

_زن خنگم خودش نعمته،

_عه سوال پرسیدما ازت

_هردوی ما درواقع یه نفریم خانم موشه، فقط ظاهرم تغییر میکنه،دوس داشتم وقتی شیفت دادمم یه دل سیر بکنمت که بالاخرهه کردمت

بااعتراض اسمشو صدازدم
_ارسلانن

بلندخندیدو محکمترازقبل تو بغلش فشوردم

_جون ارسلان

_اینجارو ازکجاپیداکردی


خیره به اسمون گفت
_یه بار اتفاقی باشاهین اومدیم،وقتی هشت سالم بود،بعداون هروقت دلم میگرفت میومدم اینجا

باچشای گرد شده نگاش کردم

_واقعا؟!


باانگشت ضربه ای به نوک دماغم زد

_هوم ،اولین بارهه یکیو میارم اینجا،حتی شاهینم بعد اون دیگه نیومد اینجاباهام

_قربون شوهر رمانتیکم برم من

_رمانتیک کجابود میخواستم فقط بکنمت

با مشت زدم تو سینه اش

—خیلی بشوری

بلندخندید

_شوخی کردم ،ازاین بعد هروقت بخوام بیام تورو هم میارم  باخودم ،خانمم اینجا میشه محل ارامشمون

*دستامو دور گردنش حلقه کردم

_ارسی

_کوفت ارسی چیع

_عه بیشور خب شاهینم اینجوری صدات میزنه

_شاهین غلط کردهه بدم میاد  اینجوری صدام نکن


چشم غره ای بهش رفتم
وبادلخوری گفتم

_مثلا خواستم یه چیزی بگمااگه گذاشتی

لپمو اروم کشید

_خیلی خب توله لباتواویزون نکن بگو ببینم حرفتو

_چطوری تونستی اونکارو کنی

ابرویی بالا انداخت

_چه کاری

_تموم لحظه های قشنگمونو تو ذهنم به تصویرکشیدی چجوری تونستی

_خیلی ساده اس  توذهنم باهات ارتباط برقرارکردم،کاری که جفتا خیلی راحت میتونن انجامش بدن

باشگفتی نگاش کردم
باور کردنی نبود

_چرا قبلا بهم نگفته بودی اینو

_نپرسیده بودی


_میدونستی خیلی بدجنسی


نوچی کردو گفت
_میدونستی خیلی میخوامت

باحرفی که زد حرف تودهنم ماسید
اومدم جوابشو بدم که لباش رو لبام کوبیده شد
خیلی نرم لبمو به بازی گرفتومنوبلندکردو کشیدم روخودش
دستمو لای موهاش هدایت کردمو عمیق از لباش کام گرفتم


......
"تو مثل یک آرزوی قدیمی در قلبم لانه کردی


جمله ی پایانی:

از صدای گذر آب چنان میفهمم

تندتر از آب روان

عمرگران میگذرد

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

آرزویم اینست

آنقدر سیر بخندی که

ندانی غم چیست

 

~پایان~

رمان طلسم خون318

melody.A melody.A melody.A · 10 ساعت پیش ·

خاکستری سرشواروم زیر گلوم هدایت کردو پوزشو به ترقوه ام مالوند
بدون ذره ای درنگ
دستمو به یقه ی لباسم رسوندمو پایین کشیدمش
سینه هام مثل بادکنک بیرون پریدن
گرگ سرشو کمی ازم دور کرد
نگاه خیره اش اینبار روی سینه های درشتم دوخته شده بود
سرش که خم شد سمت سینه ام
بی ارادهه چشامو بستم
همینکه خیسیو زبری زبون بشدت بزرگشو رو نوک سینه هام حس کردم

صدای اهوناله ام بلندشد
انقد بازبونش سینه هام رو لیس زد که نوکشون سر سر شده بود
اب دهنمو باصدا قورت دادم که سرشودوبارهه ازم دور کرد
درست زیر پاهام نشست
بااشتیاق خم شدم دامن بلندم رو بالادادم
جوری که لختی رونام  تو دیدش قرارگرفت
دامنم رو تا شکمم جمع کردم
بهشت خیسم اماده ی کشف شدن بود
سرش اینبار لای پاهام قرارگرفت
ثانیه ای بعد زبونش، رو شورت خیس از ترشحاتم نشست
آه بلندم انگار جری ترش کردکه بادندون بزرگش شورتم رو پارهه کرد
جوری اینکارو کرد انگارمواظب بود دندوناش بهم اسیب نزنه
صدای ناله ی ارومم بلندشد
نیم خیز شدم
باچشای خمار زل زدم بهش
بادیدن اون زبون بزرگ که درحال نزدیک شدن به واژنم بود
آه بلندی کشیدم
لعنتی داشت دیوونه ام میکرد
خاکستری بی معطلی زبونش رو لای تپل صورتیم فرو کرد
صدای جیغم با اولین لیسش یکی شد
چاک کوصم رو بازکردو زبونش رو اینبار عمیق تر داخل کوصم کشید
اهوناله ام رفته رفته داشت تبدیل به جیغ میشد
گرگ بابی رحمی تموم خیسیمو از چوچولم تا سوراخم رو لیس میزد
با فرو رفتن نصف زبونش داخل سوراخم
جیغ بلندی کشیدمو بشدت لرزیدم
ابم با فشار داخل دهنش خالی شدو اون با ولع همشو لیس زد
نفس نفس زنون باشهوت نگاش میکردم که صدای ارسلان برای دومین بار منو متعجب کرد

_داگی شو

باورم نمیشد
واقعا ازم میخواست اینجوری باهام سکس کنه
اون الت غول پیکر بی شک جرم میداد
تکونی خوردکه التش بزرگترازقبل شد

اب دهنمو برای دومین بار فرو دادمو کاری که خواستو کردم
انقدی پرازشهوت بودم که دلم میخواست با همین الت بزرگ هم تو واژنم هم تو باسنم تلمبه بزنه

حضور گرگ رو پشتم حس کردم
پنجه هاش رو لختی باسنم نشستو عضو بزرگش لای پام قرارگرفت
التش که به تپل خیسم برخورد کرد اه بلندی ازبین لبام خارج شد
توهمون حالت داشت خودش رو بهم می مالوند
تواوج لذت بودم که یهو درد بدی تو سوراخم پیچید
صدای جیغم با فرو رفتن التش تو کوصم یکی شد
صبرنکرد اروم شم
محکم با نهایت سرعت شروع به تلمبه زدن داخلم کرد

_اخخخ اییی یواششش دارم پارههه میشم اخ خاکستری ایی

درد رفته رفته کم شد و نهایت کامل ازبین رفت
حالا لذت بود که تو کوص خیسم میپبچید
تپلم اون حجم کلفتو دراز وچنان میمکید که خودمم تعجب کرده بودم
خیسیم کل اون التو خیس کرده بود
نمیدونم چقد ضربه زد چقد ارضا شدم فکرکنم بالای پنج بار ارضا شدم تا بالاخرهه ارضا شدو ابش رو داخلم خالی کرد
هجوم اب داغو زیادش رو تو مهبلم به راحتی حس کردم
اروم خودش رو ازم بیرون کشید که بی جون رو زمین ولو شدم
ابش به قدری زیاد بود که کل رونام رو خیس کرده بود

رمان طلسم خون317

melody.A melody.A melody.A · 10 ساعت پیش ·

_میخواستی اینجارو نشونم بدی....

سرشو به ارومی تکون داد که با شوق پریدم بغلش
دستامو دور گردن بزرگش حلقه کردمو عطرشو به ریه هام هدیه کردم
صدای خرخرش نشون از خرسندیش میداد
کمی بعد همراه خاکستری شروع به راه رفتن میون بابونه ها کردیم
دستمو به نرمی رو گلبرگای ریزو لطیفشون میکشیدمو سرتاسر وجودم غرق درارامش میشد
وسطای گلا رسیده بودیم که خاکستری وایستاد
سوالی نگاش کردم

_چرا نمیایی

_اوووووو

_چی میگی واقعا نمیفهمم


صدای اشنایی همون موقع تو سرم پیچید
_دراز بکش اریکا

باناباوری به گرگ خیره شدم
این صدا
صدای ارسلان بود
اون چطورری   چطوری باهام حرف زد
 

شرط میبندم گرگ حتی دهنش تکون نخورد
 

حاضرم قسم بخورم اون صدارو تو ذهنم شنیده بودم
 

همنجور ماتم برده بود که جلو اومدو با سرش به عقب هلم داد
ناچار دراز کشیدم رو انبوه گل برگا
درکمال تعجب کنارم دراز کشید

دقایقی کنارهم به اسمون خیره بودیم

اروم چرخیدم سمتش
اینبارخیره به چشای ابی رنگو شفاف خاکستری 

که توش انگار هزار حرف ناگفته نهفته بود
همون موقع

 چیزی شبیه به فیلم از جلوی چشم رد شد

زمان برام وایستاد،ثانیه ها دقیقه ها توقف کردن

صدای پرزدن پروانه ای که ازبالاسرمون رد شد

بلندترین صدایی بودکه به گوشم خورد

جلوی چشمام چیزی نقش بست

که منو به عالم رویابرد

 

_لحظه ی معاشقه ام با خرس سیاه داخل غار

اولین دیدارم با ارسلانودعوا کردنمون

اولین بوسه ی عمیقمون

اولین رابطه ی جنسیمون

خدایی من این چی بود....

چیزی شبیه به اسپرم که  تخمکیو جذب میکنه

دراخر چیزی شبیه به عکس جلوچشم نقش بست

تصویر شبی که برای اولین بار به ارس شیر دادمو ارسلان دراغوشم گرفته بود

*تصویرا به همون سرعتی که اومدن به همون سرعتم محو شدن
من مونده بودم با گرگی که زل زده بود توصورتم
اینا اینا چی بودن من دیدم
قطره ی اشکی از شدت شوقو ناباوری ازچشمم پایین چکید
لبام به لبخندی بزرگ بازشد

_ارسلان تواینکارو کردی؟!!!

خاکستری سرشو اروم تکون داد

خدای من چطور ممکن بود

دستمو جلو بردمو برای تشکر ازش پوزه اشو نوازش کردم
گرگ همچنان خیره نگام میکرد
نگاه خیره ای  که رفته رفته داشت تنم رو داغ میکرد
جوری که برای بودن باهاش منو بی قرارمیکرد
گرگ حرکتی نمیکرد
ولی من چشمام هرلحظه خمارتر میشد
نمیدونم چه حکمتی بودکه انقد بی دلیل شهوت تو تنم پیچید
بی ارادهه خودمو جلو کشیدمو تاخودمم متوجه ی کاری که میخوام کنم شم

لبامو به ارومی رو دهن بزرگ گرگ گذاشتم
ارومو خیس بوسیدمش
صدای عجیبی ازخودش دراورد
شاید هرکس دیگه ای بود همچین کار پر ریسکی نمیکرد
اما من هرکسی نبودم
من جفت این گرگ زیبابودم
دستمو نوازش وار رو صورتش کشیدم که خرناس بلندی کشیدو به عقب هلم داد
تا به خودم بیام جسم سنگینش روم قرارگرفت
بجای ترسیدن بیشتراز قبل داغ کردم
بهشتم هرلحظه خیسو خیس ترمیشد
 

رمان طلسم خون316

melody.A melody.A melody.A · 10 ساعت پیش ·

لج باز دست به سینه نگاش کردم
_مثلا میخوای چیکارکنی

_بماند

*به دنباله ی حرفش جلو پام زانو زدو شروع به باز کردن زیپ کفشام کرد
بابهت پرسیدم
_چیکارداری میکنی

_هیس شو یدیقه

ناخداگاه ساکت شدم
کفشامو ازپام دراورد که پام رو زمین سردو مرطوب قرار گرفت
چون جورابی نداشتم 
لای انگشتام پرازخاک مرطوب شد
ارسلان ازروزمین بلندشد
تیشرتشو دراوردوپرت کرد روزمین
باچشای گرد شده نگاش میکردم
که یهو با غرش بلندی شیفت داد
از درونش گرگ خاکستری غول پیکر بیرون پرید
باشوکو شگفتی نگاهم خیره ی خاکستری بود
صدایی شبیه به خرناس ازخودش دراورد که منو به خودم اورد
سریع تیشرت ارسلان رو تو ازروزمین چنگ زدموتوبغلم گرفتمبه خاکستری نزدیک ترشدم
باچشای ابیش زل زده بود به چشام انگار بااون دوتا گوی جادوییش باهام حرف میزد
باسرش به پشت خودش اشاره کرد

_ نمیفهمم منظورتو

خرناس دیگه ای کشیدو کمرشو خم کرد سمت زمین

_تو منظورت اینکه سوارت شم؟

گرگ کله بزرگش رو اروم تکون داد
باکمی ترسو هیجان دستمو به خزاش بندکردمو بزور خودمو بالاکشیدم
رو کمر داغو پر خزش نشستم که به ارومی ازرو زمین بلندشد
پاهام از شدت بزرگی کمرش داشت کش میومد
شروع به راه رفتن کرد که خم شدمو یه جورایی بغلش کردم
هم دلتنگش بودم
هم میترسیدم بیوافتم رو زمین
من خون اشام قدرتمندی نبودم
تنها جسمم مقاوم شده بود وسرعتم زیاد
کاردیگه ای نمیتونستم بکنم
بوی عطر دلنشین ارسلان حالا غلیظ تراز هربار زیر بینیم پیچیدو مشامم رو پرکرد
اروم دستمو هدایت کردم زیر خزاشو نوازشش کردم
گرگ زوزه ی ریزی کشیدو حرکتشو سریع ترکرد
کم کم سرعتش بیشترشدو حالا میشه گفت 
درحال دویدن بود
باترسو هیجان جیغی کشیدمو محکمتر گرفتمش
_خاکسترییی ارومممتررر

گرگ اما بی توجه به حرفی که زدم،باسرعت می دوید
انقد دویدکه تقریبا درختا محوشدن 
تو هاله ای از تاریکی فرو رفتیم که خاکستری ازحرکت ایستاد
کمرشو که خم کرد
بهم فهموند میخواد پیاده شم
به سختی ازروی کمرش پایین پریدم
به حالت قبل برگشت
سوالی نگاش کردم
_برای چی اومدیم اینجا، اینجاکه چیزی نیست

صداهای نامفهومی ازخودش دراورد
با سر بزرگش به جلو هولم داد
خنده ام گرفته بود
اینکارا چی بود میکرد
چرا شیفت نمیداد
 

بلا اجبار جلو رفتم
 

روزنه ی نوری توجهم رو جلب کرد
 

به سمتش حرکت کردم
صدای قدم های خاکستری پشت سرم نشون میداد دارم راه درستو میرم
با برخورد نورشدید افتاب توصورتم،چشام خود به خود بسته شد
دستمو هایل صورتم کردم
یکم که چشم به نور عادت کرد 
چشامو بازکردمو بادقت به روبه روم خیره شدم
خدای من چی میدیدم
یه دشت پراز گل
گلای بابونه
من عاشق گل بابونه بودم
غروب افتاب این زیبایی رو چندبرابر میکرد
باذوق به سمت خاکستری برگشتم
 

رمان طلسم خون315

melody.A melody.A melody.A · 10 ساعت پیش ·

شاهین اینبار جدی شد
ازجاش بلندشدو محکمو مردونه ارسلان رو بغل کرد
ارسلان اما سریع از خودش دورش کرد
_لوس بازی درنیار شاهین،یالا شمابرین خونه ارسم ببرین باخودتون،منو اریکا میخواییم بریم جایی

هرسه باتعجب نگاش کردیم 
پری زودتر از همه به خودش اومد
اومد جلو و ارسو از توبغلم گرفت
_آلفام خیالتون راحت شمابرید

شاهینم سری تکون داد
_برو داداش خیالت راحت

باکشیده شدن دستم از گیجی بیرون اومدم
ارسلان بود که منو به سمت خروجی باغ  میکشوند
باکمی مکث از هپروت دراومدمو

وایستادم که اونم مجبور شد وایسه

_کجاداریم میریم

چشکی زد که دلم براش ضعف رفت

_میفهمی

_با بابا وماری خدافظی نکردیم

_کون لقشون بیا بریم

_خیلی بی ادبی

درحالی که باز موچ دستمو اسیر دستش میکرد
گفت
_شک داشتی

با اخم به جلو خیرهه شدمو همراهش رفتم
تقریلا نیم ساعت بیشتربود داشتیم راه میرفتیم
درسته خسته نشده بودم
اتفاقا سرحالم بودم
اما واسم سوال یود کجا قرارهه بریم
به جاده ی باریکی رسیدیم

بغل جادهه یه جنگل بودکه بی حرف به سمتش رفت
منم دنبال خودش کشوند
انقد جدی بود که جرعت نداشتم بپرسم کجامیریم
دقایقی میشد وارد جنگل بادرخنای طویلو بلندش شده بودیم
هوا یکم سوز داشت
بااین لباس مجلسیو کفشای هفت سانتی، راه رفتن برام خیلی سخت بود
ولی کم نیاوردم
نگاهم به دورو بر بودکه صاف رفتم تو یه ستون
اخی گفتمو عقب کشیدم
باحرص اومدم درخته رو به فوش بکشم که بانگاه خندون ارسلان مواجه شدم
باحرص نگاش کردم
_مریضی یدفعه وایمسی کله ام پوکید

بلندخندیدو خم شد جلو پام
_هی هی زبونت امروز زیادی میجنبه ها کاری نکن کوتاهش کنم
 

رمان طلسم خون314

melody.A melody.A melody.A · 10 ساعت پیش ·

بالاخرهه بعداز کلی مکافات ارسو از بابا گرفتم
همه یه جورایی مشغول بودن بغضیا درحال رقص بعضیام درحال گپ زدن
ارسلانم داشت با یه پیرمرد عبوسی که کت شلوار ابی تنش بود حرف میزد
والا قیافه ی مردهه عین اینایی بود که با ادم سرجنگ دارهه
اومدم برم ارسلانو صداش کنم که همون موقع سرو کله ی شاهینو پریم پیدا شد
هردو بانیش باز داشتن میومدن سمتم
معلوم بود پری جواب مثبت داده
پشت میزنشستن 
پری سرش پایین بود اما شاهین ذوق زدهه زل زده بود بهش
تک سرفه ای کردم تا توجهشون بهم جلب شه
شاهین که سرشو به طرفم چرخوند

باشیطنت گفتم

_شاهین خان نمیخوای بگی چیشد

شاهین چشمکی زدو به دست پری اشارهه کرد
_معلوم نیس

بادقت به دست پری که انگشتر زیباو تک نگینی روش بود چشم دوختم

باخوشحالی گفتم
_ای جان مبارکه، پس مادهنمونو شیرین کنیم دیگه؟

اینبار پری مستقیم نگام کرد

_عه اریکا این به اندازه ی کافی خجالتم داده تو دیگه نکن

شاهین پرید وسط حرفش

_دختره ی چش سفید ادم به شوهر اینده اش میگه این،ایشش اصلا میرم صغرا دختر اکبر کله پذو میگیرم

_شاهین میزنمتا

باخنده به این دو کبوتر عاشق نگاه میکردم که ارسلان صحبتش تموم شدو اومدسمتمون

ارسلان اما زودترازمن انگشتر تودست پریو دیدو تبریک گفت
پری زیر لب تشکرکرد اما شاهین پررو پررو گفت
_تشکرخالی به چه دردمون میخورهه ارسی خصیص نباش مایه رو اخ کن بیاد

ارسلان پوزخندی صدا داری زدودرحالی که سرشو باتاسف براش تکون میداد

سویچ ماشینو گرفت سمتش

شاهین گیج نگاش کردو سویچو ازش گرفت

 ارسلان  اما بیخیال گفت
_اینم هدیه ات ،عروسیتم بامن