رمان طلسم خون پارت آخر

نفس نفس زنون چرخیدم ببینمش که با ارسلان روبه روشدم،شلوار تنش بود ولی بالاتنه اش برهنه بود
باتعجب خندیدم که نیشخندی زدو اومد کنارم دراز کشید تا به خودم بیام منو کشید توبغلش
_خوبی خانمم
محکم تن داغشو بغل کردم
_خوبم...باورم نمیشه اینکارو کردم
باشیطنت خندید
_منم باورم نمیشه کیر بزرگم تو این کوپل کوچولوت جاشده باشه
_توام حس میکردی لذتشو
خیره تو چشام بوسه ای رو لبام نشوند
_زن خنگم خودش نعمته،
_عه سوال پرسیدما ازت
_هردوی ما درواقع یه نفریم خانم موشه، فقط ظاهرم تغییر میکنه،دوس داشتم وقتی شیفت دادمم یه دل سیر بکنمت که بالاخرهه کردمت
بااعتراض اسمشو صدازدم
_ارسلانن
بلندخندیدو محکمترازقبل تو بغلش فشوردم
_جون ارسلان
_اینجارو ازکجاپیداکردی
خیره به اسمون گفت
_یه بار اتفاقی باشاهین اومدیم،وقتی هشت سالم بود،بعداون هروقت دلم میگرفت میومدم اینجا
باچشای گرد شده نگاش کردم
_واقعا؟!
باانگشت ضربه ای به نوک دماغم زد
_هوم ،اولین بارهه یکیو میارم اینجا،حتی شاهینم بعد اون دیگه نیومد اینجاباهام
_قربون شوهر رمانتیکم برم من
_رمانتیک کجابود میخواستم فقط بکنمت
با مشت زدم تو سینه اش
—خیلی بشوری
بلندخندید
_شوخی کردم ،ازاین بعد هروقت بخوام بیام تورو هم میارم باخودم ،خانمم اینجا میشه محل ارامشمون
*دستامو دور گردنش حلقه کردم
_ارسی
_کوفت ارسی چیع
_عه بیشور خب شاهینم اینجوری صدات میزنه
_شاهین غلط کردهه بدم میاد اینجوری صدام نکن
چشم غره ای بهش رفتم
وبادلخوری گفتم
_مثلا خواستم یه چیزی بگمااگه گذاشتی
لپمو اروم کشید
_خیلی خب توله لباتواویزون نکن بگو ببینم حرفتو
_چطوری تونستی اونکارو کنی
ابرویی بالا انداخت
_چه کاری
_تموم لحظه های قشنگمونو تو ذهنم به تصویرکشیدی چجوری تونستی
_خیلی ساده اس توذهنم باهات ارتباط برقرارکردم،کاری که جفتا خیلی راحت میتونن انجامش بدن
باشگفتی نگاش کردم
باور کردنی نبود
_چرا قبلا بهم نگفته بودی اینو
_نپرسیده بودی
_میدونستی خیلی بدجنسی
نوچی کردو گفت
_میدونستی خیلی میخوامت
باحرفی که زد حرف تودهنم ماسید
اومدم جوابشو بدم که لباش رو لبام کوبیده شد
خیلی نرم لبمو به بازی گرفتومنوبلندکردو کشیدم روخودش
دستمو لای موهاش هدایت کردمو عمیق از لباش کام گرفتم
......
"تو مثل یک آرزوی قدیمی در قلبم لانه کردی
جمله ی پایانی:
از صدای گذر آب چنان میفهمم
تندتر از آب روان
عمرگران میگذرد
زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست
آرزویم اینست
آنقدر سیر بخندی که
ندانی غم چیست
~پایان~