رمان طلسم خون317

_میخواستی اینجارو نشونم بدی....
سرشو به ارومی تکون داد که با شوق پریدم بغلش
دستامو دور گردن بزرگش حلقه کردمو عطرشو به ریه هام هدیه کردم
صدای خرخرش نشون از خرسندیش میداد
کمی بعد همراه خاکستری شروع به راه رفتن میون بابونه ها کردیم
دستمو به نرمی رو گلبرگای ریزو لطیفشون میکشیدمو سرتاسر وجودم غرق درارامش میشد
وسطای گلا رسیده بودیم که خاکستری وایستاد
سوالی نگاش کردم
_چرا نمیایی
_اوووووو
_چی میگی واقعا نمیفهمم
صدای اشنایی همون موقع تو سرم پیچید
_دراز بکش اریکا
باناباوری به گرگ خیره شدم
این صدا
صدای ارسلان بود
اون چطورری چطوری باهام حرف زد
شرط میبندم گرگ حتی دهنش تکون نخورد
حاضرم قسم بخورم اون صدارو تو ذهنم شنیده بودم
همنجور ماتم برده بود که جلو اومدو با سرش به عقب هلم داد
ناچار دراز کشیدم رو انبوه گل برگا
درکمال تعجب کنارم دراز کشید
دقایقی کنارهم به اسمون خیره بودیم
اروم چرخیدم سمتش
اینبارخیره به چشای ابی رنگو شفاف خاکستری
که توش انگار هزار حرف ناگفته نهفته بود
همون موقع
چیزی شبیه به فیلم از جلوی چشم رد شد
زمان برام وایستاد،ثانیه ها دقیقه ها توقف کردن
صدای پرزدن پروانه ای که ازبالاسرمون رد شد
بلندترین صدایی بودکه به گوشم خورد
جلوی چشمام چیزی نقش بست
که منو به عالم رویابرد
_لحظه ی معاشقه ام با خرس سیاه داخل غار
اولین دیدارم با ارسلانودعوا کردنمون
اولین بوسه ی عمیقمون
اولین رابطه ی جنسیمون
خدایی من این چی بود....
چیزی شبیه به اسپرم که تخمکیو جذب میکنه
دراخر چیزی شبیه به عکس جلوچشم نقش بست
تصویر شبی که برای اولین بار به ارس شیر دادمو ارسلان دراغوشم گرفته بود
*تصویرا به همون سرعتی که اومدن به همون سرعتم محو شدن
من مونده بودم با گرگی که زل زده بود توصورتم
اینا اینا چی بودن من دیدم
قطره ی اشکی از شدت شوقو ناباوری ازچشمم پایین چکید
لبام به لبخندی بزرگ بازشد
_ارسلان تواینکارو کردی؟!!!
خاکستری سرشو اروم تکون داد
خدای من چطور ممکن بود
دستمو جلو بردمو برای تشکر ازش پوزه اشو نوازش کردم
گرگ همچنان خیره نگام میکرد
نگاه خیره ای که رفته رفته داشت تنم رو داغ میکرد
جوری که برای بودن باهاش منو بی قرارمیکرد
گرگ حرکتی نمیکرد
ولی من چشمام هرلحظه خمارتر میشد
نمیدونم چه حکمتی بودکه انقد بی دلیل شهوت تو تنم پیچید
بی ارادهه خودمو جلو کشیدمو تاخودمم متوجه ی کاری که میخوام کنم شم
لبامو به ارومی رو دهن بزرگ گرگ گذاشتم
ارومو خیس بوسیدمش
صدای عجیبی ازخودش دراورد
شاید هرکس دیگه ای بود همچین کار پر ریسکی نمیکرد
اما من هرکسی نبودم
من جفت این گرگ زیبابودم
دستمو نوازش وار رو صورتش کشیدم که خرناس بلندی کشیدو به عقب هلم داد
تا به خودم بیام جسم سنگینش روم قرارگرفت
بجای ترسیدن بیشتراز قبل داغ کردم
بهشتم هرلحظه خیسو خیس ترمیشد