رمان طلسم خون120

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/12 12:07 · خواندن 1 دقیقه

_اریکاا..اریکا،بازکن چشاتوعزیزم...زودباش

باشک چشاموبازکردم
من کجابودم
بادیدن ویداکنارم،بابهت اسمشوزیرلب صدازدم
درحالی که بانگرانی به درنگاه میکردگفت
_د زود باش دختر،وقت نداریم،دستم زخمیه نمیتونم بلندت کنم

باصداهای بلندوگوش خراشی که ازبیرون به گوش میرسید
ازگیجی بیرون اومدم
ویدا اینجا چیکارمیکرد
انگار ازنگاهم سوالموخوندکه باعجله کمک کردازجام بلندشم
_وقت نداریم،بعدا همچیومیفهمی فقط عجله کن همراهم بیا

نور امیدی تودلم روشن شد
یعنی قراربودازاین خراب شدهه نجات پیدا کنم؟!
دست ویدارو گرفتم
هنوز تواتاق تیموربودم
ولی چراکسی اینجانبود،اصلاویدا چطور اومدهه بوداینجا
ارسلان اصلااون کجابود،چه بلایی سرش اومد
بادویدن ویدا به سمت در،همراهمش کشیده شدم
بانهایت سرعت میدوید
تنهاکاری که مغذم بهم دستورمیداد،دویدن بود
بیرون پراز خون اشامایی که باگرگ های غول پیکردرگیربودن،بود
اینجاچخبربود
نمیتونستم بی خبرازارسلان همینجوری بزارم برم
ازحرکت ایستادم
ویدا لحظه ای وایستادوسوالی نگام کرد
_چیشدهه،چرا وایستادی؟؟!!!
_ویدا،ارسلاننن،ارسلان کجاست؟