رمان طلسم خون128

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/14 11:31 · خواندن 1 دقیقه

متقابلا دادزدم
_ارعه لعنتی متاسفم متاسفم متاسفم بفهم منم دارم میسوزم منم کم درد نکشیدم،چرا منونمیبینی

دهن بازکرد حرفی بزنه که درباضرب بازشدوشاهین پریدتو
بانگرانی نگامون کرد
_چخبرتونه صداتون تاپایین میاد

سرموپایین انداختم،روی نگاه کردن به هیچکدومونداشتم
ارسلان بی حرف بدون نگاه کردن به من یا شاهین ازاتاق بیرون رفت
بارفتنش روتخت فرود اومدم
بغضم باصدای بلندی، ترکید
صدای هق هقم برای خودمم غریب بود
چرا یه درصد احتمال ندادم،اینحوری بشه چرا انقد خوش خیال بودم که تصورمیکردم بادیدنم خوشحال میشه
احمقی اریکاخیلیم احمقی
بانشستن شاهین کنارم،ازجنگیدن باخودم دست برداشتم
_بهش حق بدهه،تیموربلایی نموندکه سرمون نیاورده باشه علل خصوص ارسلان ،خودتوبزارجای اون،داداشش رهاش کرد،۱۵سال ازعمرش زندونی بود،خواهرشو ازدست داد،حالافهمیده تودخترتیموری ومیشه گفت همه اینا بخاطرتوشدهه،هرکس دیگه ام بود همینطور رفتارمیکرد،حتی شاید خیلی بدتر ،بدون خیلی براش ارزش داشتی که سرت هنوز روگردنته

باتعجب نگاش کردم
چرافکرمیکردن همش تقصیرمنه
درسته من مسبب همچیزبودم
ولی من چه گناهی داشتم،منی که روحمم ازهیچی خبرنداشت
انگارازنگاهم حرفموخوندکه نگاهشومستقیم بهم دوخت
_نمیخوام بگم تومقصری نه ،توهیچ گناهی نداری امادرحق ارسلان خیلی ظلم شد،اریکا ارسلان حتی بخاطرتو گرگشم ازدست داد

بابهت نگاش کردم چی  داشت میگفت 
_چیی میگی..گرگ..چه گرگی
_بزاراینحوری بهت بگم،ماگرگینه ها یه روح گرگ زمان تولدمون باهامون متولدمیشه،زمانی که این روح ازبدنمون جداشه،مادیگه نمیتونیم شیفت بدیم،حتی قدرتمون نسبت به قبل کمترمیشه،ارسلان برای پیداکردن تو بایه فرشته ی مرگ ملاقات میکنه،اونم درعوض کمک کردن بهش،روح گرگشو ازش میگیرهه