رمان طلسم خون135

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/16 10:36 · خواندن 1 دقیقه

*شاهین نگاه مرددی بهم انداخت،خواست دستموبگیرهه که بالجبازی پسش زدم
بی توجه به چشای گردشده اش رومبل روبه روی ارسلانی که داشت برگه هایی رو بررسی میکرد،نشستم
_اهم اهم
*شاهین نگام کرداما اون عوضی ازخودراضی نیم نگاهیم بهم ننداخت
باصدای بلندتری ادامه دادم
_اهم اهم
*بدون اینکه سرشوبالابیارهه گفت
_این سرو صدا نمیزارهه تمرکزکنم،شاهین خفه اش کن

*قبل ازاینکه شاهین دهن بازکنه حرف بزنه پیش دستی کردموباحرص غریدم
_تمرکز ندارین میتونین برین تو اتاق کارتون،بعدم من جایی نمیرم کسیم نمیتونه بزورمنوبندازهه بیرون

*اینبارنگام کرد،ابرویی بالاانداخت
_جیگرشیرخوردی اول صبحی،زبونت زیادی میجنبه،فک کنم واست زیادی سنگین شدهه،نظرت راجب کوتاه کردنش چیه،من استاداینکارم

*پوزخندی تحویلش دادم
_امتحان نکن چون نمیتونی،باتوجه به گذشته میگم

_به امتحانش می ارزهه مگه نه

*طبق معمول تااومدم دهن بازکنم،یکی جفت پاپریدتوش

_آلفام،آریاخان اومدن
سه جفت چشم ،همزمان به پیمان خیرهه شد
بدبخت هول کرد
بابااینجابود،واسه چی اومدهه بود
بااسترس به ارسلان که نیشخندبزرگی رولباش بود،نگاه کردم
بین این هاگیرواگیر ناخداگاه زوم دهنش شدم
لعنتی دیشب باهمین دهن واسم میخورد
پایین تنه ام ازیاداوریش نبض گرفت
خداروشکرپریودبودم،وگرنه بوم عالموآدمو خبردارمیکرد
باصداش ازفکربیرون اومدم
_الووو،کجاسیرمیکنی 
_هیچ..هیچی چیزی گفتی