رمان طلسم خون13

جیغی کشیدموضربه ای به شونه اش زدم
_ولم کن زنیکه منوکجامیبری
انگارکربودبی توجه فقط راهیودرپیش گرفتوشروع به راه رفتن کرد
تقلاهام اصلاجواب نمیداد
اصلااین زن مگه کی بود کشتی کج کاربودیاوزنه بردارکه انقدراحت منورودوشش نگه داشته بود
درسته۴۵کیلوبیشترنبودم ولی بازم عجیب بودکه یه زن میتونست این همه وزنوتحمل کنه
خسته ازتقلاکردن اروم گرفتم،بیخیال اریکا اخرش مرگه دیگه
دلم برای باباوبی بی میسوخت حتمابعدازمرگم کلی غصه میخوردن
توهمین فکرابودم که جلوی یه غاربزرگ وایستادواروم منوروزمین گذشت
—رسیدیم برو داخل
مثل خنگانگاش کردم
_جانن؟!!
پوفی کشیدوهلم دادبه طرف غار
_بروتودیگه دخترچقدرومخی
نگاهی به غارتاریک انداختموترسیده گفتم
_خانم ،جون مادرت بزاربرم اونجاتاریکه من میترسم اصلااگه یه جوونه وری چیزی اون توباشه چیکارکنم
_چیزی اون تونیست نگران نباش برو داخل تاخودم دست بکارنشدم اونوقت اینجوری ملایم باهات رفتارنمیکنموممکنه خیلی اذیت شی
ناچار اب دماغموبالاکشیدموترسیده قدمی به جلوبرداشتم
دقایقی شروع به راه رفتن کردم
خبری از اون زن یاموجودترسناکی نبود
خسته یه گوشه نشستم اینجایی که بودم نورکمی ازمهتاب ازحفره ی کوچیکی که،روسقف غاربود،میتابید.
دستی روپای دردناکم کشیدم که صدای خرناس آرومیوشنیدم
باچشای گردشده دستم ازحرکت ایستادوروبرونگاه کردم
بادیدن جسم بزرگ وخزداری که درحال نزدیک شدن بود
جیغی ازته دل کشیدم
همون نورکم مهتاب کافی بودتامطمعن بسم این موجود قول پیکرچیزی نیست بجز یه خرس وحشی
جیغای پی درپیم باعث شدسرجاش وایسه
لحظه ای ساکت شدموبه چشماش نگاه کردم مثل طعمه ای که گیرشکارچیش افتاده
بادیدن چشمای به رنگ خونش،بی اراده دوباره شروع به جیغ زدن کردم که یهوغرش بلندی کرد،که لال سدم
وحشت زده نگاش کردم که صداش قطع شدو به سمتم حرکت کرد
گوشه ی دیوارهه ی غار جمع شدمواشکام شروع به باریدن کرد
خدایاخودت نجاتم بدههه
انقدنزدیک شده بودکه هرم نفسای داغشوروصورتم حس میکردم
_تورو..خدا...ولم..کن
جوری نگام کرد،انگارکه فهمیدچی گفتم،پلکی زدواروم خرناسی کرد
درکمال تعجب پوزه ی بزرگشوجلواوردوبه قفسه ی سینه ام مالید
باناباوری دست لرزونموبلندکردموروخزاش کشیدم
گرمای شدیدبدنشوکاملاحس میکردم،خدای من اون باحرکت دستم روسرش کاملااروم بودوصداهایی ازخودش درمیاوورد
برام غیرقابل باوربودولی چاره ای جزاینکارنداشتم وگرنه یه لقمه ی چپم میکرد
کمی بهم نزدیک ترشدکه پنجه اش روزخمم نشست
وبی اراده جیغ کشیدم
خرس ترسیده پنجشوبرداشت به پام نگاه کرد
خدای من انگارواقعاشعوریه ادموداشت
خیلی اروم و بی حرکت نگاهم می کرد
انگار منتظر بود اروم شم
دقایقی بعدسربزرگشوبه سمت رونم خم کرد.
با احساس خیسی زبون داغش روی رون زخمی و خونیم لرزیدم
داشت زخمامو لیس میزدغیرقابل باوربود
اما وسط این ترسو وحشت نمیدونم چرا ازحرکت زبونش که باملایمت روزخمم کشیده میشدتحریک شده بودم
بهش* تم هرلحظه خیس تر میشد
لبمو محکم گاز گرفتم
می ترسیدم تکون بخورم واون بهم حمله کنه
کاش یکی کمکم می کرد
خرس نگاهی با چشمای قرمزش به بی حالیم کرد
چشمام خمار شده بودن
انگاربوی تحریک شدگیموحس کرده بودچون نگاهش برق زدو
سرشو بین پاهام فشار داد
داشت پاهامو از هم باز می کرد!!!!؟؟
سرموبه دیوارفشاردادم
باید جلوشو می گرفتم
درکی از کاراش نداشتم
سرش انقد بزرگ بود که باعث شده بود پاهام کامل از هم باز شن
تا حدی که داشتن کش میومدن
_چیک...ار می کنی؟! ؟
_ب..س کن
همه وجودم تو آتیش شهوت می سوخت
خیسو داغ به سر سیاه خرس خیره بودم
انقدر سیاه بود که انگار با شب یکی شده بود
با کاری که کردجیغی از شهوت کشیدم
اون خرس لعنتی زبون بزرگشو رو شورتم کشید
نفس عمیقی کشید و فشاری به بهشتم وارد کرد
_ آه وای اومم
اصلاحالم دست خودم نبودومتوجه نبودم اون کی شلوارموپارهه کردهه وبه شورتم رسیده
خرس باشنیدن صدام خرناس خشنی کشید
مثل اینکه اونم بدتر ازمن تحریک شده بود
شورتمو به دندون گرفت
و تو یه حرکت پارش کر د
شوکه خودمو سفت کردم
سردی دندوناشو حس میکردم
از ترس اینکه گازم بگیره خواستم پاهامو ببندم اما نتونستم حتی یه سانتم تکون بخورم
خرس لیسی به بهش*تم زد
تکون محکمی خوردم
برام عجیب بودانگارمواظب بود دندوناش زخمیم نکنه
خیلی آروم گوشه های بهش*تمو لیس میزد
بی ارادهه بلندبلندناله میکردمومثل ماربه خودم می پیچیدم
نمی فهمیدم چه اتفاقی داره میوفته
بی اراده چنگی به موهای سیاه خرس زدمو سرمو به زمین فشوردم
باصدای خرناس ارومش شهوتم رو بیشترشد
دلم می خواست التش رو هرچه زودترحس کنم
زبونشو تند بین پام کشید
محکم تر موهای نرم و سیاهشو چنگ زدم
چیزی نمونده بود ار* ضا شم
پاهام ناخداگاه دور گردن بزرگش حلقه شدن
می تونستم سفتی عضالتشو حس کنم
لیس آخرو که زد طولانی لرزیدم و بالخره آروم شدم
پلکام روهم افتاد
چیزی مثل نرمی لب یه ادم رولبام نشستو
زمزمه ی مردی توگوشم پیچید
_تنکس لیدی....
چشای بی جونموبازکردموگیج به هیکل مردونه ای که روم خیمه زده بودنگاه کردم که تیزی چیزی مثل نیش مارتوگردنم فرو رفتو
دیگه چیزی نفهمیدم.....