رمان طلسم خون14

_ارسلان زیاده روی کردی،اون جهان احمق مگه باهات ارتباط ذهنی برقرارنکرده بود،بهت هشدارداداون دختربیماری قلبی دارهه
صدای عصبی مردی ناشناس توگوشم پیچید
_خب که چی؟منظوررر
_خودتم خوب میدونی توباتحریک کردن اون دخترم طلسمت میتونست بشکنه نیازی به ...
_ببند دهنتو ویدا زیادی امروز رو نرومی،واسه من تعین تکلیف نکن
صداتم بیارپایین کل گله شنیدن حرفامونو
_منکه چیزی نگفتم سریع قاطی میکنی...
*ناله ای کردمولای چشاموبازکردم،نمی تونستم تمرکز کنم همه چی واسم گنگ بود
بدنم درد می کرد
تکونی خوردمو تو جام نشستم،سرم داشت منفجر میشد
تاریکی باعث شد از ترس تو خودم جمع شم
دستی به سردردناکم کشیدم
حالت تهوع داشت خفم می کرد
سرما پوستمو دون دون کرده بود
هوای اتاق هر لحظه بیشتر سرد می شد
_کسی اینجاست؟! ؟؟
صدام بینهایت خشدار بود بخاطر جیغا اینجوری شده بودم یعنی؟؟ ؟
اون خرس چی شد؟ ! ؟؟
اون مرداصلاکی بود؟ ! ؟
شوکه پاهامو جمع کردم،خواب بودیاواقعیت داشت؟! ؟
**کلافه موهاموچنگ زدموخواستم ازروتخت بلندشم که دربی هوابازشدوکسی چراغ رو روشن کرد
ازلای پلکام به مردوزنی غریبه که به سمتم قدم برمیداشتن نگاه کردم
بانزدیک شدنشون رایحه ی جنگلوعطرگل یاس زیربینیم پیچیدوبی اراده،نفس عمیقی کشیدم
_شماکی هستین؟اینجاکجاست؟
زن خواست حرفی بزنه که مردبهش اشارهه کردساکت باشه
_لیدی انگارازاونی که فکرمیکردم فضول..عا..ینی کنجکاوتری
اخمام ازلحن بدش انگارکه بهم فوش داده باشه توهم رفت
_میگم شماکی هستین کری یاعقب افتادهه چیشونمیفهمی واسه چی منواوردین اینجا