رمان طلسم خون160

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/22 15:29 · خواندن 1 دقیقه

بهشتم ازتحریک شدن زیاد
بادکردهه بود
بانشستن لبای داغش رو کشاله ی رونم بلندناله کردم
ازاینکه داشت اذیتم میکرد
حرصم گرفته بود
من بشدت اون زبون داغشو توخودم میخواستم
باحرص آشکاری سرشو به تپلم چسبوندم
که خنده ی توگلویی کرد
اومدم فوشش بدم که بابرخورد یهویی زبونش لای تپلم چشام ازفرت لذت بسته شد
_عاححح

باشنیدن صدام جری ترشد
وحشیانه پاهاموازهم بازکردوزبونشومحکم لای کوصم کشید
دیگه کنترلی روصدام نداشتم
جیغ میزدموحرفای ناجورمیزدم
_اوفف...ارععه..بخورشش..بازبونت ابمولیس بزن...لباتوبچسبون بهش..اخخ

چنان باولع کوصمومک میزد که داشتم ازحال میرفتم
بافرو رفتن نوک زبونش توسوراخم 
بشدت لرزیدمواب زیادی ازم بیرون پاچید
لیسی لای پام زدوازجاش بلندشد
خمار نگاش کردم که شلوارکشو بایه حرکت دراوردو گوشه ای پرت کرد
تابه خودم بیام روم خوابیدو آلت بیش ازاندازهه بزرگوکلفتشو لای پام هل داد
بابرخورد اون حجم داغو نرم
ازلذت لرزیدم
لرزشموکه حس کرد
التشوبه تپلم مالوند
خیسیم انقدزیاد بودکه التش لیزلیز شدهه بود
تواوج لذت بودم که التش باضرب توسوراخم فرو رفت
کل وجودم سوخت
جیغی ازته دل کشیدم
که التشوتا ته توکوصم فرو کرد
جیغ بعدیم بانشستن لباش رولبام خفه شد
حرکتی نکردتابهش عادت کنم
جونم داشت بالامیومد
فکرشم نمیکردم انقد درد داشته باشه
شایدم آلت اون زیادی برای من بزرگ بود
اشکی ازچشمم چکیدکه لباشوازلبام جداکرد
بانگرانی نگام کرد
_اگه خیلی درد داری تمومش کنم

بااینکه خیلی درد داشتم نمیخواستم عقب بکشه

دستامودورکمرش حلقه کردم
_خوبم

لبخندی زدکه دلم براش رفت
چقدنابوکم یاب بوداین لبخندش که چال گونه اشو نشون میداد،اشکام مثل ابربهارازچشام، میبارید
قطره ی اشکی رولبم سر خوردکه ارسلان بازبونش پاکش کرد
لیسی به لبام زد
که باعطش لب بالاشوخیس بوسیدم
بوسه هامون که اوج گرفت ،دوباره شهوت بهم غلبه کرد
دیگه خبری ازدرد نبود
ارسلان خودشوازم بیرون کشید
سوالی نگاش کردم که پاهامو ازهم بازکرد
مایع گرمی ازم سرازیرشد
حدس اینکه اون مایعه خونه زیاد سخت نبود