رمان طلسم خون181

melody.A melody.A melody.A · 1404/1/30 10:14 · خواندن 1 دقیقه

خودموپرت کردم روتخت
انقدخسته بودم که حال دوش گرفتنم نداشتم
سرم به بالش نرسید،خوابم برد

_اریکا،اه اریکا بلندشودیگه ،ظهرشد

بااخم چشاموبازکردمو توجام نیم خیزشدم
شاکی به پری که باسینی صبحونه بالاسرم وایستادهه بود نگاه کردم

_وای پری سرموبردی، چرا دست ازسرمن بدبخت برنمیداری کارو زندگی نداری تو

لبخند دندون نمایی تحویلم داد
_نوچ کارندارم،بعدم آلفام گفت بیدارت کنم صبونه بخوری،باهات کاردارهه


تقریبا خواب ازسرم پریدهه بود
ارسلان کارم داشت
چیکارم داشت اصلا
پوفف
تن تن ابی به دستوصورتم زدمو بعداز خوردن صبونه از اتاق بیرون زدم
همراه پری ازپله ها پایین اومدم
همجا سوتوکوربود
پری درحالی که به سمت اشپزخونه راشو کج میکرد گفت
_برو هال الان آلفام میاد

سری تکون دادموکنجکاو از اینکه قرارهه ارسلان بهم چی بگه به سمت پذیرایی رفتم