رمان طلسم خون226

Fati.A Fati.A Fati.A · 15 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

چشام هرلحظه از اتفاقایی که درحال رخ دادن بود،درشت ترمیشد
اینجا چخبربود،پروانه زیردست ارسلان بود،خاتون چطور اونم ادم ارسلان بوداماچطوری اوناکه برای بابا کارمیکردن
گیجو شوکه نگاشون میکردم که اینبار زیردست ماروین سپند،شروع به حرف زدن کرد
_بنده سپندکیانی جاسوس مخفی جناب اردوان هستم که به عنوان دستیارشخصی ماروین محتشم وارد محفل شدم،هربارکه اتفاقی میوافتاد من شخصا به ایشون گزارش میدادم،دوهفته پیش جناب ماروین خان ازبارداری اریکاخانم باخبرمیشنوازمن میخوان برای سقط جنین جادوگری استخدام کنم تا بچه رو باجادو نابودکنن،من به ظاهرقبول کردم اما تاالان این موضوع رو کش دادموهربار از زیر این مسئله فرار کردم تا امروز درحضور همه از جرم ماروین خان پیش روی ارداون خان وکل قبایل این موضوع رو اعتراف کنم،ماروین خان از بارداری اریکاخانم بااستفاده ازنیروشون باخبرشده بودنو وحتی قصد کشتنونابودیه بچه رو داشتن

ماروین میون کلامش پریدوبلند داد زد
_خفه شو تخم سگ داری چه زری میزنی

روبه رافئل کردو باترس ادامه داد
_دروغه دروغهههه همش حرف مفته

ارسلان پریدوسط حرفش
_تخم سگ تویی مادرجندهه بتمرگ سرجات ،چون هرچقد زر زر کنی همونقد بیشتر گندمیزنی 
*ناباور هینی کشیدمو بانفرتوخشم به ماروین که حالا بشدت رنگ باخته بودوبه وضوح میلرزید چشم دوختم
بااشاره ی رافئل هرسه ساکت شدن
ماروین حرومزادهه واقعا میخواست بچمو بکشه بچه ای که من احمق من لعنتی ازوجودش بی خبربودم
توصدم ثانیه باخشم ازجام بلندشدمو به طرفش حمله ور شدم تا بخواد به خودش بیاد
دستمو بلند کردمو محکم زدم تودهن کثیفش
باخشم نگام کردوخیزبرداشت سمتم که چندنفرازافراد رافئل به سمتش دویدنو دستاشومحکم گرفتنو روزانوهاش روزمین پرتش کردن
رافئل ازجاش بلندشد اومدسمتمونو بامهربونی نگام کرد
_عقب وایسا اریکا

ناخداگاه قدمی به عقب برداشتم که تواغوش گرمواشنایی فرو رفتم
سرموکه بلندکردم
نگاه لرزونم تونگاه سردوجدی ارسلان گرهه خورد
دستاشو درمقابل چشای گرد شده ام دورم حلقه کرد
_میخواد اون لجنواعدام کنه نمیخوام بچم شاهد همچین چیزی بشه، چشاتوببند
متعجب نگاش کردم
چی گفت الان گفت بچم!
یعنی من براش مهم نبودمو فقط نمیخواست بچه اش اذیت شه!

برخلاف چیزی که گفت به ماروین چشم دوختم
که رافئل با لبخندترسناکی بهش نزدیکونزدیکترمیشد
ماروین باترس شروع به حرف زدن کرد
_غلط کردم...اردوان خان‌...گوه خوردم...ولم کنین...اصلا ازمحفل میرم...نیاجلوناکس...