رمان طلسم خون233

Fati.A Fati.A Fati.A · 13 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

باصدای جیغ بلندم،ازخواب پریدم
نفس نفس زنون،تکیه دادم به تاج تختوباوحشت دستمو روشکمم گذاشتم
نه خدایا خواهش میکنم
بسه من دیگه طاقت این همه دردوترسو ندارم
ازشدت بیچارگیو ترس زدم زیرگریه
همون موقع دراتاقم باضرب بازشدوقامت بلند ارسلان نمایان شد
بانگرانی به سمتم پاتندکرد
که ازتخت پایین پریدمو میشه گفت به سمتش پروازکردم
تابهش رسیدم
خودمو انداختم توبغلشو دستای لرزونمو دورکمرش حلقه کردم
منومحکم به خودش چسبوند
_اریکا،چیشد چرا جیغ زدی،درد داری،چیزیت شد،د حرف بزن لعنتی

باگریه بریده بریده گفتم
_می...میخواست...بچ.. بچمو بگیرهه

باتموم شدن حرفم،منو ازخودش جدا کردو بانگرانی بهم خیره شد
_چی داری میگی،کی میخواست همچین گوهی بخورهه
لال نشو لامصب حرف بزن

درحالی که بشدت میلرزیدم سرمو به سینه اش چسبوندم
_خواب دیدم،یه هیولای بزرگ بود،خیلی زشت بود،میخواست پسرمو باخودش ببرهه

ساکت موند
انگار میخواست حرفایی که زدمو درک کنه
لحظه ای بعد اروم منوازخودش جدا کرد
بادیدن صورت خندونش جاخوردم
_توبخاطر یه خواب انقد ترسیدی،هوم

باحرص ازش فاصله گرفتمو روتخت نشستم
چرا متوجه نبود
این خواب ،خواب معمولی نبود
من از اینده میترسیدم ازاین میترسیدم که نکنه بازم بخشی ازاینده رو توخواب دیده باشم

_تو..تونمیفهمی..اون میخواست بچمو باخودش ببرهه پسرمو میخواست ببرهه،اگه اتفاق بیوافته من چه غلطی کنم هان من دیگه توان جنگیدن ندارم چرا نمیفهمی

لبخندش به ارومی جمع شدوکنارم روتخت نشست
بازوهامو گرفتو برم گردوندسمت خودش
خیلی جدی جوری که ازش انتظارنداشتم گفت
_اول اینکه من خارکسیو که بخواد به تو یا به بچم چپ نگاه کنه رومیگام،اجازه نمیدم کسی خایه کنه ازکنارتون ردشه چه برسه بخواد دستش بهتون بخورهه

مکثی کردو خیره توچشای اشک الودم گفت
_خوابی که دیدی شروع کابوسای حاملگیته،به گفته ی بابات ،مادرمم وقتی منوحامله بود،هرشب این کابوسارومیدید،این کابوسا برای مادر یه گرگینه کاملا عادیه لازم نیست نگران باشی

*لحنش کاملا صادقومصمم بودوجای هیچ شکوترسی برام نمیزاشت
یکم خیالم راحت شد
بی حرف سرمو تکیه دادم به شونش که دستاشو دورم حلقه کردوبه ارومی خوابوندم روتخت
سرمو روبالشت گذاشتمو اونم مجبور کردم سرشو کنارم روبالش بزارهه
چه عجب یکم نرم شده بود
لبخندی زدمو باشیطنت گفتم
_بچمون پسرهه فک کنم،اسمشوتوخواب ارس صدا کردم

تیله های ابیش ،پرازحس بود
چقد دوس داشتم این نگاهشو
باصدای خش داری لب زد
_حالا چرا اسمش باید ارس باشه شاید من بخوام یه اسم دیگه واسه پسرم انتخاب کنم