رمان طلسم خون239

باصدای پری ازاینه چشم برداشتم
_جانم پری چیزی گفتی
بانیش بازگفت
_گفتم خیلی جیگرشدی خدابهت رحم کنه امشب
باچشای گرد شدهه از پرروییش،خندیدم
_خیلی بیشوری
ابروهاشو برام بالاانداخت
_نوچ بیشور نیستم فقط حقایق رومیگم
چشم غره ی بهش رفتم
_لازم نکردهه شماحقایق رو بازگو کنی
بلندخندیدو کمکم کرد تور بلندمو رو صورت ارایش شده ام بندازم
_خیلی خب حالابیابزن،عجب عروس بداخلاقی ،اصلا نخواستیم میریم یکی دیگه رو واسه آلفامون میگیریم اونوقت تومیمونی میترشی باید بندازمت تو دبه
باارنج زدم توپهلوش
_غلط کردی ضعیفه،میکشم هرکی شوور منو چپ نگا کنه
از لحن لاتیم ،خنده اش شدت گرفت
_نکشیمون جومونگ،شوهرت ارزونی خودت بابا
جوابم بهش یه نگاه چپی شدو بس