رمان طلسم خون247

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/14 11:13 · خواندن 1 دقیقه

بی حال سری تکون دادم که پتو رو روم مرتب کردو بانگاه اخری بهم ازاتاق بیرون رفت
بغضموقورت دادم
من نباید کم بیارم
من ضعیف نیستم
من مثل مادرم نیستم
من اریکام دختر اریا زن ارسلان
دستمو روشکمم گذاشتم
اروم نوازشش کردم
_مامانی چرا انقد اذیتم میکنی دورت بگردم اینجوری هرچی که میخورموپس بزنی نه تورشد میکنی نه من زنده میمونم

همون لحظه جنین کوچیکم تکون ریزی خورد
باذوق خندیدم
اولین بارنبود تکون خوردنشو حس میکردم
ولی اینکه هربار وقتی باهاش حرف میزدم واکنش نشون میدادمنوبه وجد میاورد
ارسلان گفته بود جنین گرگینه ها یاخون اشاما باادمای عادی فرق دارن و تقریبا همچیومیفهمن وحتی قادربه شنیدن تموم حرفای دور برشون هستن
چشاموبستم تابلکه یکمم شدهه انرژی ذخیره کنم

وقتی بیدارشدم هوا کاملا تاریک شده بود
اومدم توجام چرخ بزنم که دستای اشنایی دورم حلقه شد
_مامان کوچولوبیدارشدهه
_هوم بیدارشدم،کی اومدی
_همین دوسه دیقه پیش،پری میگفت ازصب خوابی چیزی شدهه درد داری


نیم خیزشدم سمتش
خیره ی به چشای ابی رنگش دستمولای موهاش فرو کردم
_ارسلانن خوبم شلوغش نکن

دستاشو دور کمرم حلقه کردو منوکشید روخودش
جدی نگام کرد
_منوببین اریکا نکنه چیزی شده به من نمیگی

*ترسیدم بو برده باشه،زرنگ ترازاین حرفابود که بشه چیزیو ازش قایم کرد،بالکنتوخنده ی مصنوعی گفتم
—نه..چی ..میخواد..بشه مثلا

باچشای باریک شده جواب داد
_نمیدونم فقط میگم بدونی،اگه چیزی ازم قایم میکنی الان بگو چون بعدا گندش دربیاد دهنتو سرویس میکنم عزیزم

دستاشو ازدورم کنارزدم
_نخیرچیزیو قایم نمیکنم بلندشو بریم شام بخوریم