رمان طلسم خون45

خلاصه ویداهم حاضرشد
اومد برهه که پرسیدم
_من الان برای چی به این جشن میرم
خونسرد گفت
_چون جفت آلفامونی،همه ی قبیله ها امشب میان حتی چهارعضواصلی محفل اژدها،همه کنجکاون جفت ارسلانوببین
*اخمی کردم،چقد وقیح بودکه بدون درنظرگرفتن ،ارتباط خونیمون میخواست منوبه عنوان جفتش به همه معرفی کنه
ویدا زودترازمن رفت
نفس عمیقی کشیدمواروم از پله هاپایین اومدم
صدای پاشنه ی کفشم تو خونه میپیچید
به پذیرایی رسیدم کسی جز ارسلان نکبت نبود
بی تفاوت نگاش کردم
_کجابایدبریم
سرتاپاموبانگاه خالی ازحسش برانداز کرد
_بیاجلو
سعی کردم یه بارم شدهه حرف گوش کن باشم
پس قدم بلندی به سمتش برداشتم
بارسیدن بهش،دستشو جلواورد
نگاهی به دستش انداختموپوزخندصدا داری زدم
_چرافکرکردی قرارهه دستتو بگیرم
خنده ی حرص دراری کردوبااخم دستمومحکم گرفتو خودش دور بازوش حلقه کرد
_چون جفت منی
_انقد جفت جفت نکن توهیچ کوفت من نیستی منم حیوون نیستم برعکس جنابعالی ادمم
نیشخندی زد
_نظرت چیه یکم دیرتربریم به مهمونی تامن عملی بهت ثابت کنم جفتمی،هوم منکه بدم نمیاد
باحرص فوشی زیرلب بهش دادم
_لازم نکردهه
_تعارف نکنیاهروقت خواستی بگو
چشم غره ای بهش رفتم که خنده ی بلندی کردوبه سمت در رفت
ازویلاخارج شدیم
بادیدن آستون مارتین،دهنم بازموند
وای من عاشق این ماشین بودم
بابهت به ارسلان که ریلکس رفت نشست پشت فرمون
نگاه کردم
هنوز مات نگاش میکردم که بوقی زدوشیشه روکشیدپایین
_مادمازل منتظردعوت نامه ای
باتمسخرصداش اخمام رفت توهموازبهت دراومدم
درشاگردو بازکردمونشستم
بانشستنم ماشین ازجاش کنده شد
چنان باسرعت میرفت،فقط تونستم صندلیودودستی بچسبم
_یکم اروم بری میمیری بدبخت
_اگه قراربودباسرعت ۸۰برم،۴۰۵میخریدم نه اینو
*لعنتی حتی زمزمه امم میشنوه
اینباربلندگفتم
_الان منوقانع کردی یا پز ماشین جدیدتو دادی
*باهمون پوزخند رومخش گفت
_توفک کن هردوش