رمان طلسم خون250

****
_چی داری میگی سمانه
_دارم میگم اریکا تووضعیت خیلی بدیه جسمش خیلی ضعیف شدهه وهمینطوری پیش برهه قبل ازبدنیااومدن بچه تموم میکنه
*صدای عربده ی بلند ارسلان هم باعث نشد،چشای بی جونم روبازکنم
_خفه شو خفه اشوسمانه،تو توهیچ میفهمی داری راجب کی حرف میزنی،اون اونی که روتخت افتادهه زن منه میفهمی زن منه،اون حالش خوب بود،همچین چیزی امکان ندارهه میشنوی امکان ندارهه
_چه باورکنین چه نکنین ،اریکا بدجور ضعیف شدهه اونجور که فهمیدم جنین غذایی که مادر تغذیه میکنه رو پس میزنه نمیدونم چرا وبرای چی اما پس میزنه،خودش هم ازخون اریکا تغذیه میکنه این باعث شدهه اریکابه این روز بیوافته،من بهش چندتاسرم تقویتی زدم امافایده ای ندارهه،یعنی کاردیگه ای ازم برنمیاد
_شاهیینننن همین الان این جنده رو بنداز بیرون،همتون بدرد نخورین ،یالاگمشین بیرون
*شاهین پریدوسط حرفش
_به فرض ماروبیرون کردی اصلامارفتیم،مگه مشکل حل میشه هوم ارسلان
_میگی چه گوهی بخورم لعنتی چه غلطی کنم،نمیبینی حالشو اگه بلایی سرش بیادمن من چه خاکی توسرم کنم
_هیشش اروم باش مرد هنوز که چیزی نشدهه
_گفتنش برای توراحته،این همه وقت چطور نفهمیدم من خرچطور ندیدم حالشو،رفتی بیرون پریارو ازخونه پرت میکنی بیرون ،یه باردیگه ببینمش تضمین نمیکنم سرش روتنش بمونه
صدای دادشاهین بودکه اینبارتواتاق پیچید
_چی میگی واسه خودت،کرکه نبودی شنیدی دختربیچارهه گفت اریکاازش خواسته به کسی چیزی نگه ندیدی حالشو انقد گریه کرده بود نفسش بالانمیومد همش خودشونفرین میکرد
*صدای درمونده ی ارسلان قلبموبه درداورد
میخواستم بلندشم اما تنم انقد ضعیف بود انقدبی حال بودم حتی نانداشتم چشاموبازکنم
_شاهین توبگومن چیکارکنم من همون کاروکنم
_بچه هارو فرستادم دنبال بهرام،بیاد میفهمیمم چرا اینجوری شدهه احتمال همچین چیزی تقریبا غیرممکنه،تاحالا همچین اتفاقی برای هیچ زنی نیوافتادهه
*صدای بسته شدن در خبراز بیرون رفتنشون میداد
به سختی چشاموبازکردم
تنهاکسی که نرفته بود،مردمن بود
مردی که هربارناخواسته به یه شکلی باعث عذابش میشدم
بابغض صداش زدم
-ا..ارسلان