رمان طلسم خون25


*همزمان بوی خوبی مثل رایحه ی جنگلوگل رز زیربینیم پیچید
نفس عمیقی کشیدم
بوی خوشی که توفضاپیچیده بود،مثل قرص ارامبخش منگوارومم کرد
لبای ارسلان روگردنم حرکت میکردوخارج شدن خون روازبدنم حس میکردم
ولی نای مخالفت نداشتم
مغذم خاموش بود
بامک محکمی که به گردنم زد بی اراده ناله ای کردم
همزمان دستش بالااومدوصورتم رولمس کرد
نوازش واردستشوپایین وپایین ترمیاوورد
نمیدونم چه مرگم بودولی مشتاق بودم برای اینکه دستش رونقطه ی حساس بدنم بشینه
طولی نکشیدکه دست بزرگش روسینه ام نشست
باچنگ زدنش ناله ای کردموچشای خمارموبه موهاش دوختم
بامالیدن سینه ام تقریبا نفسم بنداومد
حالم اصلاخوب نبودواینوازتن نبض گرفتم کاملاحس میکردم
لحظه ای بعدحرکت لباش روگردنم متوقف شدوعقب کشید
گرمی خون روتاقفسه ی سینه ام حس کردم
نگاه سرخش رو به گردنم دوختودوبارهه خم شدسمتم
لیسی ازبالای قفسه ی سینه ام تازیرگوشم زد
_اوومممم..تمومش..کن
زبونش رو چندلحظه روقسمتی ازگردنم نگه داشتوبازبونش ضربه ای بهش زد،باکمی مکث بلاخره عقب کشید
نگاه خماروشاکیموبه خون کنارلبش دوختم
شایددیدن این صحنه وحشتناکوچندش بودولی تواون لحظه بادیدن خون خودم کنارلبش
بین پام خیس شد
قلبم گرومپ گرومپ میزد،شک نپاشتم به قدری بلندهه که اونم میتونه صداشوبشنوهه.
دوگوی ابی رنگش برگشته بودنوخبری ازاون مردمک سرخ نبود
لحظه ای صورتموبانگاهش جستجوکردو بالاخرهه ازروم کنار رفت
نفس حبس شدموبیرون فرستادموپشتموبهش کردم
هنوز قلبم تودهنم میزد،نمیخواستم ببینمش
بدنم منقلب بودونمیفهمیدم چه مرگمه
باحلقه شدن دستاش دورکمرم،چشامومحکم روهم فشاردادم
باحرص برخلاف خواسته ی بدنم توپیدم
_دست..کثیفتوازروم بردار
*برعکس چیزی که گفتم عمل کرد، اینبارکل بدنشوازپشت بهم چسبوند
دستشوازرولباس روشکمم حرکت دادوزیرگوشم پچ زد
_میخوای بگی ازاینکه دستم روسینه ات بود،حال نکردی
صداش بمو آروم بود
بی اراده لباموگازگرفتم،بالحنی عجیب ادامه داد
_منکه فک نمیکنم بدت اومدهه باشه،هوم،دوس داری بمالمش یانه لباستوپاره کنم نوکشوبکنم تودهنمومحکم بمکمش،دوس داری بهم شیربدی
بهشتم از شنیدن حرفاش نبض گرفته بودوهرلحظه شهوتم بیشترمیشد
آهی که توآستانه ی رهاشدن ازدهنم بودوکنترل کردم
_ولم..کن..
لباسموکنارزدودستشوباتموم بی شرمی توشلوارم فروکرد
خودشوازپشت بیشتربهم چسبوند،بااینکارش برجستگی آلتش باضرب به باسنم خوردونامحسوس خودشوبهم مالوند
حالم هرلحظه بدترمیشد،اینوازخیس شدن بیش ازحد،لای پام میفهمیدم
باقرارگرفتن دستش روبهشتم
موچ دستشو گرفتم تابیشترازاین پیشروی نکنه
زیرگوشم نالید
_اومم چقدتپلوداغه
نفس نفس زنون گفتم
_بس..کن..لعنتی..دستتوبردار
دستمومحکم پس زدو دستشواینبارلای بهشتم هدایت کرد
بابرخوردانگشتش به نقطه ی ممنوعه ام دیگه نتونستم مقاومت کنم
_آههه...
_فاک،چقدخیس کردی
مثل ماربه خودم میپیچیدمواونم باتموبدجنسی دستشویه جانگه داشته بودچیزی که میخواستموبهم نمیداد
_اوم اریکا دوس دارم الان این شلوارمزاحموجربدموبازبونم به جون کوپلت بیوافتم،اوفف هنوز مزه اش زیرزبونمه
باتموم شدن حرفش بهشتم ازشهوت نبض گرفت
نفس نفس میزدم
خندیدوانگشت فاکشوبه خیسیم کشید
_شرط میبندم یکم دیگه حرف بزنم رودستم ارضاشی
*تمسخرصداش کل شهوت درونم روبه یکبارهه خاموش کردوباعث شدبه خودم بیام،،گندش بزنن ،من چه مرگم بود
لعنتی