رمان طلسم خون265

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/18 10:44 · خواندن 1 دقیقه

نمیدونم چقد راه رفتیم چقد توگرماموندیم 
ولی هنوز نرسیده بودیم
یادمه وقتی ازماشین پیاده شدیم
ارسلان پول قلبمه ای به راننده داد
حتی بابا ازش خواست تامارو دقیق به مقصدبرسونه عوضش 200هزار دلاردیگه بهش بدیم
اما هنریک گفت حتی اگه یک ملیون دلارم بهش بدیم حاضرنیست ماروبه اونجا ببره

اهالی اینجا همگی ازاین جنگل وحشت داشتن چون هرکی پاتوش گذاشته جون سالم به درنبردهه

موندم ماقرارهه چجوری بریم توش

_همینجاوایسین

با صدای بابا ازفکربیرون اومدموحواسم معطوفش شد
ارسلان به ارومی منو روزمین گذاشت
هرسه سوالی به بابانگاه کردیم
بابا اما بااحتیاط جلوتر ازما راه افتاد بسمت جلو
دقیق که نگاه کردم متوجه جنگلی که چندمتربیشتر باهامون فاصله نداشت ،شدم
پس رسیده بودیم

چه عجب

بابا نزدیکای جنگل وایستاد،درکمال تعجب باپاش چندضربه به زمین زد،برام جای سوال داشت چرا داشت همچین کاری میکرد

ارسلان زیرلب گفت
_کوصخل شده این

شاهین درجوابش اروم گفت
_حتما یه چیزی میدونه،جلونرین تاببینیم قرارهه چیکارکنه

هیچکدوم دیگه حرفی نزدیم
که بابا قدمی به عقب برداشت
درکمال ناباوری بیشترازده تا مار از زیرخاک بیرون اومدنوبه سمت بابا چرخیدن
من ازمار وحشت داشتم
میشه گفت فوبیای مارو مارمولک داشتم
حالا بادیدن اون همه مار
کم مونده بود ازشدت ترس ازحال برم