رمان طلسم خون267

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/18 10:54 · خواندن 1 دقیقه

شاهین دستمو اروم رهاکردوپشت سربابا رفت
اینبارنوبت من بود،اومدم داخل شم که حس کردم یکی از مارا فاصله اشو باهام کم کرد
سرچرخوندم سمتش که صدای بلندتیسی ازخودش دراوردو به سمتم حمله ورشد
ازشدت وحشت جیغی ازته دل کشیدم

همه ی اینا توصدم ثانیه اتفاق افتاد،جوری که همونطور خشکم زده بود
لحظه ی اخر
سرمار نفرت انگیز متوقف شد
باترس سرموبه عقب چرخوندم ،ارسلان رو دیدم که گردن مارو محکم تودستش گرفته بود
صدای فریادش من ترسیده رو به خودم اورد
_د منتظر چی هستی برو تو

سریع دویدم توجنگل
شاهینوباباکه انگار توشوک بودن
به سمتم دویدن،بی معطلی خودموپرت کردم سمت باباو
توبغلش فرو رفتم
ارسلانم بعدمن بانهایت سرعت مارو به سمتی پرت کردوخودشو بهمون رسوند
بابا منوازخودش جداکردو
باتعجبونگرانی پرسید
_چخبرشد،اوناکه اروم بودن

ارسلان بااخم جواب داد
_نمیدونم یهوحمله  کرد سمت اریکا،یه ثانیه دیرتر میگرفتمش،اریکاروکشته بود

شاهین بانگرانی به منو ارسلان نگاه میکرد
-خوبین الان

هردو سری تکون دادیم
هنوز مثل بید میلرزیدم
به سمت ارسلان چرخیدم
نگران سرتاپاشو برانداز کردم
_خوبی چیزیت که نشد

قبل ازاینکه ارسلان جواب بدهه بابا بالحن عجیبی پرسید
_تواون مارو لمس کردی