رمان طلسم خون27

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/11/26 14:06 · خواندن 1 دقیقه

زیراب قرارگرفتم
اروم دستموروبدنم حرکت میدادم
حرکت دست داغشو هنوز روبهشتم حس میکردم
چشامومحکم بستم
بس کن اریکا چرا انقدبی جنبه شدی نباید دیگه بهش فکرکنی
*بعدازیه دوش طولانی حوله پیچ ازحموم خارج شدم
کسی نبود
نفس راحتی کشیدم
ساک خریداروبرداشتم
کلی تیشرتوشلواردخترونه
بامانتوشالوخلاصه همچی گرفته بود
اخرین ساکوبازکردم
بادیدن کلی لباس زیرستو نواربهداشتی
حرصی فوشی به بی حیایی اون عوضی فرستادم
ناچاریه دست لباس زیربرداشتموتنم کردم
یه تیشرتوشلوارم پوشیدم
دست بردم مانتویی بردارم که صدای پچ پچی حواسمومعطوف خودش کرد
باکنجکاوی به سمت در رفتموگوشموچسبوندم به در
صدای ویدارو سریع تشخیص دادم
_ارسلان چیکاراون دخترداری،کم نبوداون همه شوک چرا یکم راحتش نمیزاری
_بازمن اومدم شروع کردی،چخبرشدهه بازنکنه اومدهه به توشکایت کردهه؟!
*دندوناموروهم فشاردادم تانرم بزنم تودهنش