رمان طلسم خون281

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/22 10:24 · خواندن 1 دقیقه

~اریـــکـــــا~

این همه برف تواین فصل واقعاجای تعجب داشت
قدم هام محکموسریع بود
دیدمش،خودش بود
جلورفتمو کنارش نشستم
سرموکه بلندکردم گونه اشوببوسم،باگردن خونیو چشای بسته اش روبه روشدم
وحشت زدهه به عقب هلش دادمو ازروزمین بلندشدم
جسم بی جون ارسلان باگردن خونی روی زمین افتاده بود
ناباور دستمو رو دهنم گذاشتم،بی ارادهه قدمی به عقب برداشتم
که همون موقع زیر پام خالی شدو فرو رفتم تو اب سردی که سرتاسربدنمو لرزوند
حتی نمیتونستم چشامو بازکنم
به هرسختی که بودچشاموبازکردمو خودمو بالاکشیدم
موج اب منوباخودش میبرد
نگاه من اما هنوز خیره به جنازه ی مردی بود که رو زمین افتادهه بود
دستمو بلندکردم تاشاخه ی درختی که جلوتر اویزون بودروبگیرم که متوجه خون روی دستم شدم
باتعجب نگاهمو به دورتادورم دوختم
همجاپرازخون بود
ابی درکارنبود
ترسیده جیغ بلندی کشیدم 
****
نفس نفس زنون از خواب پریدم
قلبم بشدت تندمیزد
لعنتی این دیگه چه خوابی بود
ناخداگاه مثل همیشه بعدازبیدارشدن از خواب به ساعت روی دیوارنگاه کردم
ساعت 2ظهر رو نشون میداد