رمان طلسم خون287

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 11:55 · خواندن 1 دقیقه

اریکا که موفق به اذیت کردن همسرش شده بود
دستانش را دور گردنش حلقه کرد
_خوبم اقاهه شوخی کردم

ارسلان نفس راحتی کشید
انقداین مدت نگران حالش بودوامیدش را ازدست داده بود
حال بایک شوخی ساده این چنان رنگ میباخت
اخمی کردو جدی گفت
_یه بار دیگه همچین شوخی مضخرفی کنی من میدونموتو

اریکاکه حسابی ازحال خوبش،شیطنتش گول کرده بود
اروم وباناز پرسید
-مثلا چیکارم میکنی

مرد که منظورش را فهمیده بود،بابدجنسی نیشخندی زد
_جوری میکنمت نتونی ازجات جم بخوری
_اخ کیه که بدش بیاد

ارسلان حریص سرخم کردتا لبان سرخ اریکا راشکارکند که صدای شاهین مانعش شد

_ارسلان...اریکاااانیس...همین الان ازاتاقش ...


شاهین بادیدن اریکا دراغوش ارسلان
یکه خورد
باچشای گردشده ازتعجب ،حرفش را ادامه نداد
نگاه خیره ی اریکارا که دید
سریع خود را جمعو جورکرد
نمیخواست سوتی دهد
به یاد داشت که همین دیروز ماری به هرچهارنفرشان هشدار داده بود
اگر اریکا بهوش امد،چیزی ازاتفاقات بروز ندهند
چرا که ماری حافظه ی دخترک را پاک کرده بود
دقیق از زمانی که از فرودگاه بیرون امدن تا بیهوش شدنش
را ازیادش برده بود
حال فقط میخواستند از درمان شدنش به او خبردهند
به خواسته ی ارسلان این راز تااخرعمربین چهارنفرشان محفوظ میماند

اریکا که دید شاهین سکوت کرده و حرفش را ادامه نمیدهد
گیج ترازقبل نگاهش بین ارسلان وشاهین میچرخید
که ارسلان زودتر ازانکه اوبیشتر ازقبل شک کند موضوع را جمع کرد

_عزیزم توخواب بودی،ماهم رفتیم برای پس فردا بلیط بگیریم،شاهینوفرستادم دنبالت بهت سربزنه ببینه بیدارشدی یانه

اریکاسری تکان دادوگفت
_اها
مکثی کردو گفت
_راستی  تونستین اون ساحرهه رو پیدا کنین

شاهین انهاراتنهاگذاشت تاارسلان دروغ هایی که برایش اماده کرده بود را ردیف کند

_ارعه دیروزاومدیم جنگل،اونجا دیدیمش اونم مارو اورد خونش،وقتی خواب بودی درمانتو شروع کرد