رمان طلسم خون290

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/25 12:15 · خواندن 2 دقیقه

*****
نگاهموبرای هزارمین بار باحسرت به ارسلان که چندردیف باهام فاصله داشت دوختم

_بسه دیگه دختر خوردیش تمومش کردی بانگات،نترس مال خودته

سرموبه سمت شاهین که به شوخی این حرفو زده بود چرخوندم
_چرا صندلیشو باهات عوض کرد

شاهین تک سرفه ای کرد
_هیععی چی بگم خودت بهترمیدونی،گویا یه دختره ی چش سفید دلشو شکوندهه

باغم سرموپایین انداختم
_شاهین توجای من بودی چیکارمیکردی  بهم حق بدهه بخوام یکمم شده تنهاباشم

شاهین مستقیم نگام کرد
_ببین اریکا نمیخوام چون ارسلان رفیقمه اینوبگم نه،ولی من به اون حق میدم خودتو بزار جاش،این همه بلاسرش اومدبخاطرتو ولی اون بازم بیخیالت نشدوهمیشه دوست داشت،این اخریام که حالش خیلی داغون بود،بزارباهات رو راست باشم تویه روز نه بلکه یه ماه تموم بیهوش بودی،ارسلان تموم این مدت مثل پروانه دورت میچرخید تنهاکسی بود که ۲۴ساعته حواسش بهت بود


پریدم وسط حرفشوبابهت پرسیدم
_من یه ماه بیهوش بودممم ؟!!

شاهین عاقل اندر سفیه نگام کرد
_خانموباش ،واقعا باورت شد تویه روز هم ماری پیداشد هم سریع درمان شدی

_خب راستش نه،من ازاولم شک کرده بودم

_بیخیالش،الان حرف من یه چیز دیگه اس،من دارم میگم من اگه جات بودم بجای اینکه ارسلان رو تنهابزارم میگفتم بیاد تااگه حالمم بدهه کنارم باشه،ناراحت نشو ولی تو واقعا احمقی که اونو ازخودت دورکردی


*نمیدونستم از حماقتم ناراحت باشم یا از یه ماه بیهوشیم شوکه بشم
چرا ازهمون اول بهم نگفتن یه روز نه بلکه یه ماه بیهوش بودم
هیچ جورهه توباورم نمیگنجیداین همه روز بیهوش بودهه باشم
حتمانخواستن ناراحتم کنن

یاشوکه بشم

به هرحال بایداول این مسئله ی قهرو حل میکردم بعد راجب این مسئله میپرسیدم ازشون
 

پوففف 
داشتم دیوونه میشدم
بخاطر بابا که تموم مدت فقط کنار ماری بودو ذره ای به من اهمیت نمیداد،من احمق عشقموازخودم روندمو ناراحتش کردم
حالا مسافتی که اومدنی دراغوشش بودم رو بادیدنش از دور
بایدسرمیکردم
نگاه غمگینمو به شیشه ی گرد هواپیما دوختم
شاهین سرشو به عقب تکیه داده بودوچشاش بسته بود
باباوماریم چندردیف جلوترازما نشسته بودنومشغول بگوبخندبودن

یادمه امروز صبح افراد ماری که ازدیدن تعدادشون حسابی جاخوردم،چقد از رفتن ماری اشک ریختن

اما ماری انگار با وجود بابا دیگه ناراحت بودن یا نبودن بقیه براش اهمیتی نداشت

این وسط فقط ارسلان بودکه تنهاودورازما نشسته بود
نگاه سرکشم بی ارادهه به سمتش کشیده شد
که همون موقع چیزیو دیدم که یه ان به چشام شک کردم
بادیدن صحنه ی مقابلم چشام تااخرین درجه گردشد