رمان طلسم خون294

fati.A fati.A fati.A · 1404/2/26 12:28 · خواندن 1 دقیقه

باهمون خشم،باتمسخر گفت
_اونوقت چطوری میخوای جلوموبگیری

_اینجوری

_چطور...

روپنجه ی پام بلندشدم
تابه خودش بیاد لبامو گذاشتم رولبای نیمه بازش،حرفش با کوبیده شدن لبام رولباش
قطع شد
صدای
اووووو وسوت کشیدن افراد حاضرتوهواپیماهم باعث نشد
ذره ای عقب بکشم
حرکتی نکردکه
دستامو دور گردنش حلقه کردمولباشو کشیدم تودهنم
تکون سختی خورد
تابخوام بفهمم چیشدهه
کمرمومحکم چنگ زدولبامو باعطش به کام گرفت
جوری وحشیانه لبای همومیخوردیم که انگار صدساله اینکارو نکردیم
بی قرار دست لای موهاش فروکردمولب پایینیشو باولع مک زدم
ارسلان اما لب بالاییمو محکم مکید
باهل دادن زبونش تودهنم بهم امون نداد حرکتی کنم
بعداز مکث کوتاهی
زبونشو باعطش لیس زدم

صدای جیغ وفوش سمیرا
مارو بالاخرهه ازعالم بی خبری بیرون کشید
_لاشی تا دودیقه پیش داشتی بامن لاس میزدی حالا زبونتودومترکردی تودهن اون زنیکه ی  جنده ،اشغال چندتا چندتا

اروم ازارسلان فاصله گرفتم
نگاه خماروسرخشو بهم دوخت
خم شدوپیشونیموبوسید
لبخندی ازته دل زدم
اروم منوکشید عقبوباقدم های بلند به سمت اون دخترهه رفت
انقدی سریع که حتی نتونستم مانعش شم
همهمه ها یهو خاموش شد
ازحالت صورتش ترسیدم
بدجور ترسناک شده بود
این نگاهشو خیلی کم دیده بودم
دخترهه با ترس قدمی به عقب برداشت که
ارسلان بی هوا بازوشوچنگ زدو نزاشت قدم ازقدم بردارهه
از صدای بموخش دارس، تهدید چکه میکرد
_ببین جنده خانم دفعه بعد دهن گشادتو بازکنی زر مفت راجب من یا زنم تحویل بدی،اونوقت بااون روی من که فک کنم هیچ علاقه ای به دیدنش نداشته باشی،مواجه میشی،فکرنکنم دلت بخواد بدونی اون موقع چه بلایی سرت میارم