رمان طلسم خون،295

melody.A melody.A melody.A · 1404/2/26 12:31 · خواندن 1 دقیقه

*سمیرا تن تن سرشو به چپو راست تکون داد
انگار واقعا ترسیده بود
به سختی لب بازکرد
_من نمیدونستم..زن داری...من
_فهمیدی حرفامویا نه جوردیگه ای حالیت کنم

*سمیرا با بغضی که هرآن امکان داشت بشکنه گفت
_فهمیدم

_خوبه ،حالامیتونی نعش اتو ازجلو چشم گم کن هرزه ی دوهزاری

تا ارسلان ولش کرد
دخترهه دوپا داشت دوپای دیگه قرض گرفت به سمت
شاهین که باحیرت مارو نگاه میکرد دویدوکنارش روصندلی نشست
بابا وماریم تموم مدت بیخیال تماشامون میکردن
دقایقی بعد مهماندار درتلاش برای برقراری سکوتو همهمه ی مردم بود
کنارارسلان رو صندلی جا گرفتم
مهماندار تاکید کرد
کمربندامونوبببندیم
بعدازبستن کمربندم،سرمو روشونه ی ارسلان گذاشتم
اونم بی معطلی دستشو دور شونه ام انداخت
_واسه اذیت کردنت روش خوبیو انتخاب نکردم

گیج نگاش کردم که به اون دختره ی عوضی اشارهه کرد
اخمی کردم
_دفعه ی بعد بخوای اینجوری اذیتم کنی میکشمت

بی صداخندیدوسرموبه سینه اش فشورد
_حسودکی بودی تو
_اخرین بار که حسودی کردم،گیر اون ماروین لعنتی افتادم،پس سعی نکن بااین روش اذیتم کنی

بالحن بدی گفت
_کیرم تواولو اخرش ،حرومزادهه رو
_فهمیدی اصلا چی گفتم

بی حرف سرشو تکیه داد به صندلیش
لبامو باحرص جلودادم
_چیزی ازت کم میشه بگی فهمی....

بابوس سریعی که به لبام زد
لال شدم
ناباور نگاش کردم
هنور چشاش بسته بودو تکیه دادبود به صندلی
ازسرعت زیادش جاخوردم
اومدم حرفی بزنم که باشیطنتی که ازش سراغ نداشتم گفت
_اینم جواب دخترزبون درازم

بااعتراض مشتی به بازوش زدم
_ من زبون دراز نیستم

حرفی نزدکه پوف بلندی کشیدمو سرموتکیه دادم به شونه اش