رمان طلسم خون307

اروم خم شدوپیشونیموبوسید
_نمیدونی چی بهم گذشت تا برسم خونه مردمو زنده شدم،از شانس گندم ،با رافئل رفته بودیم جانشین بعدی محفل رو انتخاب کنیم،مراسم بیرون از شهربود
دستمو رو صورتش گذاشتمو اروم نوازشش کردم
بی توجه به حرفاش بابیچارگی نالیدم
_ارسلان...بچه ام...من بچه امومیخوام
*ارسلان لبخندی زدوکف دستمو بوسید
_سمانه گفت اول باید زخماتو درمان کنم بعدتغذیه کنی،اخرسر میتونی اون توله ببینی
باالتماس نگاش کردم
_قول میدی بعدش بیاریش پیشم
_قول میدم وروجک،حالا پاهاتو یکم بازکن باید زخماتو درمان کنم
منظورشو فهمیدم
اون میخواست از زبونش برای اینکار استفادهه کنه
حرفی نزدم که ملافه ی رومو کنار زد
بادیدن پاهای برهنه ام زیاد تعجب نکردم
همین که وسط پام نشست
پاهاموسریع بستم
باخجالتو چندش گفتم
_نمیخوام اینکارو کنی
با دست رون برهنه امو نوازش کرد
_وقتی بیهوش بودی حمومت کردم ،نمیخواد به این چیزا فکرکنی
پاهامو بیشتر بهم فشوردم
_حتی اگه تمیزم باشه من نمیخوام اینکاروکنی
باملایمت پاهامو ازهم بازکرد
_هیشش اون فقط یه زخم کوچیکه،یه پارگی کوچیک مثل تموم زخما،نمیخواد الکی خجالت بکشی
بی فایده بود بحث باهاش
اون همیشه روی منوکم میکرد
چشامو از شرم بستم
نمیخواستم واقعا تواین وضعیت اینکارو برام انجام بدهه
قرارگرفتن سرش لای پام رو حس کردم
بدنم از برخورد حرارت صورتش با پام بی ارادهه منقبض شد
با اولین برخورد زبونش به واژنم صدای جیغم رفت هوا
لعنتی خیلی درد داشت
انگار واقعا پاره شده بودم
ارسلان امازیر رونامو سفت گرفت تا تکون نخورم
حرکت زبونشو رو همون قسمت ادامه داد
انقد اینکارو کرد که درد رفته رفته کموکمترشد
جوری که یهو محو شد
حس میکردم زخمم جوش خوردهه
وکارش تموم شدهه اما
ارسلان انگار نمیخواست ازحرکت وایسه
با ولع زبونشو بین چاک کوصم میکشید
بی ارادهه تحریک شده بودم
لعنتی داشت باروحو روانم بازی میکرد
اینبار زبونش رو دور سوراخ کوصم کشید
جوری که ناله ی بلندی ازبی لبام خارج شد
با فرو رفتن یهویی زبونش توم
از شدت لذت جیغ بلندی کشیدم
رونامو به صورتش چسبوندموبیشترازقبل کشیدمش سمت تپلم
بااینکارم ارسلان حریص تر زبون داغشو داخلم تکون داد
خارج شدن اب حشرم رو حس میکردم
حالا دیگه خبری ازاون حرکات ملایم نبود
اون باتموم سرعت بازبونش داخل کوصم تلمبه میزد
صدای اهوناله ی بلندم کل اتاق رو پرکرده بود
انقد اینکارو ادامه دادکه بشدت لرزیدم
سریع با پام ارسلان رو ازخودم دور کردم که بزور سرشو از تپلم جدا کرد
همینکه سرشو برداشت انگشتشو
اینبار داخلم فرو کرد
یکم انگشتشو توم عقب جلو کردکه
ابم با فشار بیرون پاچید
همزمان صدای جیغ بعدیم بلندشد
جوری جیغ زده بودم که بی شک صدام به کل اهالی عمارت رسیده بود
ارسلان خم شد تا بازم به خوردن ادامه بده که
سریع نیم خیزشدمو مانع اینکارش شدم
_بسه توروخدا...
نیشخندی زدوخمارگفت
_به یه شرط بس میکنم