رمان طلسم خون پارت آخر

melody.A melody.A melody.A · 14 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

نفس نفس زنون چرخیدم ببینمش که با ارسلان روبه روشدم،شلوار تنش بود ولی بالاتنه اش برهنه بود
باتعجب خندیدم که نیشخندی زدو اومد کنارم دراز کشید تا به خودم بیام منو کشید توبغلش

_خوبی خانمم

محکم تن داغشو بغل کردم
_خوبم...باورم نمیشه اینکارو کردم

باشیطنت خندید
_منم باورم نمیشه کیر بزرگم تو این کوپل کوچولوت جاشده باشه

_توام حس میکردی لذتشو

خیره تو چشام بوسه ای رو لبام نشوند

_زن خنگم خودش نعمته،

_عه سوال پرسیدما ازت

_هردوی ما درواقع یه نفریم خانم موشه، فقط ظاهرم تغییر میکنه،دوس داشتم وقتی شیفت دادمم یه دل سیر بکنمت که بالاخرهه کردمت

بااعتراض اسمشو صدازدم
_ارسلانن

بلندخندیدو محکمترازقبل تو بغلش فشوردم

_جون ارسلان

_اینجارو ازکجاپیداکردی


خیره به اسمون گفت
_یه بار اتفاقی باشاهین اومدیم،وقتی هشت سالم بود،بعداون هروقت دلم میگرفت میومدم اینجا

باچشای گرد شده نگاش کردم

_واقعا؟!


باانگشت ضربه ای به نوک دماغم زد

_هوم ،اولین بارهه یکیو میارم اینجا،حتی شاهینم بعد اون دیگه نیومد اینجاباهام

_قربون شوهر رمانتیکم برم من

_رمانتیک کجابود میخواستم فقط بکنمت

با مشت زدم تو سینه اش

—خیلی بشوری

بلندخندید

_شوخی کردم ،ازاین بعد هروقت بخوام بیام تورو هم میارم  باخودم ،خانمم اینجا میشه محل ارامشمون

*دستامو دور گردنش حلقه کردم

_ارسی

_کوفت ارسی چیع

_عه بیشور خب شاهینم اینجوری صدات میزنه

_شاهین غلط کردهه بدم میاد  اینجوری صدام نکن


چشم غره ای بهش رفتم
وبادلخوری گفتم

_مثلا خواستم یه چیزی بگمااگه گذاشتی

لپمو اروم کشید

_خیلی خب توله لباتواویزون نکن بگو ببینم حرفتو

_چطوری تونستی اونکارو کنی

ابرویی بالا انداخت

_چه کاری

_تموم لحظه های قشنگمونو تو ذهنم به تصویرکشیدی چجوری تونستی

_خیلی ساده اس  توذهنم باهات ارتباط برقرارکردم،کاری که جفتا خیلی راحت میتونن انجامش بدن

باشگفتی نگاش کردم
باور کردنی نبود

_چرا قبلا بهم نگفته بودی اینو

_نپرسیده بودی


_میدونستی خیلی بدجنسی


نوچی کردو گفت
_میدونستی خیلی میخوامت

باحرفی که زد حرف تودهنم ماسید
اومدم جوابشو بدم که لباش رو لبام کوبیده شد
خیلی نرم لبمو به بازی گرفتومنوبلندکردو کشیدم روخودش
دستمو لای موهاش هدایت کردمو عمیق از لباش کام گرفتم


......
"تو مثل یک آرزوی قدیمی در قلبم لانه کردی


جمله ی پایانی:

از صدای گذر آب چنان میفهمم

تندتر از آب روان

عمرگران میگذرد

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست

آرزویم اینست

آنقدر سیر بخندی که

ندانی غم چیست

 

~پایان~