رمان طلسم خون34

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/11/28 12:16 · خواندن 1 دقیقه

دلم میخواست هرچه زودتر ازدستش فرارکنم 
اینم شانس گندمن بود مثلا ازدست خودمیمونش فرارکردم،درست جلوروم سبز شد
پوفف
سرموخم کردمویه نگاه به اون طرف انداختم
مردوزناهالباس تنشون بود
تعجب کردم،ایناکی وقت کردن لباس بپوشن
ارسلان که نزدیکشون شد
مردباخنده ی مسخره ای نگاش کرد
_بـــــههه،ببین کی اینجاس،ارسلان خان،پارسال دوست امسال اشنا
ارسلان پوزخندی تحویلش داد
_اریک توقلمرو من دقیقا چه غلطی میکنی
مردی که فهمیده بودم اسمش اریکه،باهمون لبخند پتو پهنش
جلورفت زد روشونه اش
_حتما یه دلیلی داشتم که اومدم
ارسلان سرتاپاشو برانداز کردو باتحقیرگفت
_لابد واسه کردن جنده هات اومدی
اریک خنده اش شدت گرفت
_شنیدم برگشتی خواستم ببینمت،این دوتاروهم اوردم خستگیم دربرهه
ارسلان هیشی گفتو بانگاه ترسناکش چشاشوباریک کرد
_اونوقت کارت چی بودکه بخاطرش جون ناچیزتو بخطرانداختی اومدی اینجا؟
اریک درکمال تعجب اشاره ای به سمت من کرد
ترسیدهه پشت درخت قایم شدم
_تواول بگوجفتتو چراقایم میکنی قرارنیس بخورمش که...
*نگاهی به سمتشون انداختم بادیدن اریک که به این سمت میومداونم باسرعت غیرطبیعی
جیغ بلندی کشیدموشروع به فرارکردم
تویه لحظه غرش بلندی توگوشم پیچید
مکثی کردم
وحشت زدهه به سمت عقب برگشتم بادیدن گرگ خاکستریم که به اریک حمله ورشده بود
جیغم بلندشد
اریک کی بود،بی شک ادم نبود چون یه ادم اینجوری بایه گرگ درگیرنمیشه
سرعت اریک به قدری بالابود که خاکستری بزور بهش ضربه میزد
قلبم بشدت تندمیزد
اون دوتازن برعکس من ترسیدهه چنان باذوق اریک روتشویق میکردن که کاملاجاخوردم
نمیدونم چی باعث شدکه برای پیروزی ارسلان دعاکنم
شایدبخاطراینکه ازاون غریبه بیشترپیشش امنیت داشتم
دل تودلم نبود
بامشتی که اریک بهش زد
روزمین افتاد