رمان طلسم خون47

بعداز دقایقی ویداو شاهینم اومدنوکنارمون نشستن
نگاهم به پیست رقص بودو حواسم به حرفایی که ویدا راجب مهمونی میزدنبود
_شیطونه میگه بروبزن فکشوبیارپایین،مردتیکه ی پلشت این همه جنده دورشه بازم نگاهش هرز میپرهه
*باتعجب به سمت ارسلان برگشتم منظورش به کی بود
نگاه گیجمودورتادورسالن چرخوندم،رو رافئل مکث کردم
زل زده بودبه منوانگارقصد چشم برداشتنم نداشت
نگاهموکه دید،جام شرابشو برام بلندکرد
ازنگاه هیزش مورمورم،عجب ادمیه این
پس منظورارسلان این عوضی بود
بانشستن دستی روبازوم،ازاون مردتیکه ی هیزنگاهموگرفتم
نگاهموسمت ارسلانی که بازوموتوچنگش گرفته بود دوختم،بادیدن صورت سرخواخمای درهمش جاخوردم ولی کم نیاووردمو
شاکی گفتم
_چته باز، ولم کن
ازلای دندونای کلیدشدش غرید
_ولت کنم که بری لنگاتم براش بازکنی
باتجزیه تحلیل حرفش دستموبلندکردموخواستم بزنم توصورتش که موچ دستمو محکم گرفتوپرت کرداونور
_ازت متنفرم
پوزخندی زدوگفت
_احساساتمون متقابله عزیزم
*دستشو ازرو بازوم محکم پس زدموباصدای بلندی گفتم
_بارآخرت باشه بهم دست میزنی عوضی
_عوضی منم یاتوی جنده که هربار رنگ عوض میکنی نه به اون اولین برخوردت بااون مردک که دستم باهاش ندادی،نه به الان که کم موندهه بری بگی بیامنوبکن
برخلاف حرصی که از حرفای وقیحانه اش میخوردم
لبخندحرص دراری زدموگفتم
_چیه غیرتی شدی، بهترهه غیرتتو واسه یکی دیگه خرج کنی این چیزا رومن جواب نمیدهه عموجون
باتموم شدن حرفم چنان برزخی نگام کرد گفتم الان همینجاخفه ام میکنه
_فکرمیکنی واسه توی هرزهه غیرتی شدم،هه سخت دراشتباهی اگه یذرهه منوشناخته باشی بایدفهمیده باشی ازجنده بازی ادمایی مثل توحالم بهم میخورهه اونم درست کنارم وگرنه به هرکی میخوای بدی برو بدهه
*باتموم شدن حرفاش کل وجودم از اعصبانیت اتیش گرفت دهن بازکردم جوابشوبدم که ویدا که تا الان نظارهه گربودباتشرگفت
_بس کنید دیگه آبرومون رفت
شاهینم حرفشوتاییدکردوروبه ارسلان گفت
_خیرسرت رئیس کلی،بایه بچه بحث میکنی
*قبل ازاینکه ارسلان حرفی بزنه باحرص گفتم
_اولابچه خودتی دوما منکه گفتم نمیام به این مهمونی این عوضی توکله اش نرفت