رمان طلسم خون50

اخمی کردموروموبه سمت مخالفش برگردوندم
سرو بدنم داغ شدهه بودوانرژی عجیبی گرفته بودم
دلم میخواست برم وسط تامیتونم قربدم
نمیدونم چقد ازاون مشروبا خوردم زمانی به خودم اومدم که سرم گیج میرفتوویدا سعی داشت منوببرهه دسشویی
نگاه خمارم به ارسلانی که با زن موبلوندی درحال رقص بود،دوخته شد
بالحن کش داری روبه ویدا گفتم
_داداشـــــتتتتت..یههه..جنده ی واقعیـــه
ویدا بانگرانی نگام کرد
_یه لحظه ازت قافل شدم ببین چیکارکردی ،بیا ببرمت یه اب به صورتت بزن
اخمی کردمو انگشتمو جلوش تکون دادم
_نوچچچ خودم میرمم
_نمیتونی
دادزدم
_ولم کن خودم میرمممم
_خیله خب دادنزن برو
*رفتم تودسشویی،شیرابوبازکردم
قراربودچیکارکنم
گیج به اب خیرهه شدم
چیزی یادم نمیومد
شونه ای بالاانداختموابوبستم
قدمی به سمت دربرداشتم که سرم محکم خورد به یه چیزسفت
باناله سرموبلندکردم،که بایه جفت چشم سرخ روبه روشدم
وحشت زده ازقیافه ی ترسناک مرد،جیغی بلندی کشیدم
مردسریع دستشو رودهنم گذاشت
کسی ازپشت دستاموگرفت
صدای بموترسناکی توگوشم پیچید
_صدات دربیاد همینجاکارتویه سرمیکنم
ترسیده شروع به تقلا کردم
نمیفهمیدم دارهه چه اتفاقی میوافته ولی بی نهایت ترسیده بودم
اشکام بی اراده شروع به باریدن کرد
جیغای پی درپیم بین دستای مردخفه میشد
مردموسفیدی که چشای سرخ ترسناکی داشت منوبه سمت اتاق ته راهرو کشوندوهلم دادتو
ازتاریکی اتاق وحشتم چندبرابرشد
یکیشون سفت دهنودستاموگرفته بودواون یکی داشت درگوشه ی اتاقوبازمیکرد
خدایا خواهش میکنم کمکم کن...