رمان طلسم خون70

_جادو ازبین رفته،توشرایط بدیه هرچه زودتربایدیه کاری کنید
_چی داری میگی یعنی چی جادو ازبین رفته،اونکه مشکلی نداشت
_شوک های زیادی بهش واردشدهه،قلبش دیگه به جادو جواب نمیده بایدطلسم روکامل کنیدتانمردهه،یاتبدیل شه راه دیگه ای ندارهه
صدای بلنداشنایی بحث زنومرد رو خاتمه میده
_همگی بیرونننن
*بی حال چشاموبازکردم
حس میکردم یه وزنه ی صدتونی روسینه ام گذاشتن
گیجومنگ به ارسلانی که تواتاق قدم رو میزد
چشم دوختم،دقیق یادم بود،چه اتفاقایی افتادهه بود
میترسیدم
جوری که حتی حرفایی که راجب قلبم زدهه بودن برام اهمیتی نداشت
_چقدوقت دارم؟
باشتاب برگشت سمتم
برام جای تعجب داشت صورتش پرازنگرانی بود
یعنی باورکنم نگرانمه
اومدکنارم نشستوصورتموبین دستاش گرفت
_خوبی،جاییت دردنمیکنه؟
*ناخداگاه پوزخندی زدمودستشوبه عقب هل دادم
_نگران منی یاطلسمت؟
باتموم شدن حرفم چنان اخمی کردکه کم مونده بودخودموخیس کنم
ازدرون مثل سگ میترسیدم ازش ولی خب پررو پررو نگاش کردم
که باخشم غرید
_کفرمنودرنیار،خودت خوب میدونی اگه نگران طلسمم بودم تاالان هزاربارگایده بودمت،منتظراجازه از جنابعالی نبودم