رمان طلسم خون76

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/15 10:17 · خواندن 1 دقیقه

ابرویی بالاانداخت
_واقعافکرمیکنی باتو یه الف بچه مسابقه میدم

لباموازحرص جمع کردم
_ بچه بودن خیلی بهتر ازپیرخرفت بودنه
تک خنده ای کردوریلکس گفت
_پیرخرفتواحتمالابااون بابای دیوثت بودی
*باخشم مشتمو پراز ابرکردموتویه حرکت روصورتش خالی کردم
باجرد شدن چشماش
خنده ام گرفت به طرز مضحکی خنده دارشدهه بودمخصوصا بااون صورت جدیش،خخ
به سمتم خیزبرداشت
_خودت شروع کردی
*اومدم حرفشو هلاجی کنم که اب زیادی توصورتم پاچید
شوکه جیغی کشیدموبه اون عوضی که باتفریح نگام میکرد،نگاه کردم
به سمتش حمله ورشدم که رفت زیراب
بی معطلی منم رفتم زیرابوشروع به شناکردم تابهش برسم
لعنتی خیلی سریع وفرز بود
گمش کردم
تعجبی نداشت استخرخیلی بزرگوطویل بود
سرمو ازآب بیرون اوردمودوروبرو نگاه کردم
_کجارفتی مردک ترسو
_اینجام خانم شجاع
ترسیده هینی کشیدموبه سمت صداکه دقیقاپشت سرم بودبرگشتم که سینه به سینه اش شدم
باچشای گردشدهه نگاش کردم
نفس نفس میزدم
قلبم باقلب گنجشک ترسیدهه فرقی نداشت
آب ازموهاش چکه میکرد
زمان برام ،کندشد
حاضرم قسم بخورم صدای چکه های ابوحتی دفعات پلک زدنشومیتونستم کامل حس کنم
نگاهم تو تیله های ابی رنگش گرهه خورد
خیره توچشام لبخندکجی زدو طره ای ازموهاموپشت گوشم فرستاد
به قدری نزدیک بودیم که نفسای داغش روصورتم پخش میشد
ضربان قلبم رو دورتندبود
بی ارادهه نگاهم ازچشاش رولباش سرخورد
خیره به لبای گوشتیوسرخش اب دهنموباصداقورت دادم