رمان طلسم خون78

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/15 10:25 · خواندن 1 دقیقه

خبر نداشت اما نفساي گرمش درست کنار گوشم تمام وجودمو داغ میکرد.دیگه باهاش
مخالفت نکردم شاید اگه میخواستم میتونستم جلوش رو بگیرم..اما نخواستم
باقرارگرفتن دستاش دورکمرموچسبیدن بدنش به بدنم
اهی ازبین لبام خارج شدکه اومی بالذت گفتوزبونمو محکم مکید
دستامودورگردنش حلقه کردموبوسه رو ازسرگرفتم
اینبارمن زبونشومک زدم
طعم بی نظیری داشت
گرمای دهن وحرارت بدنش
داشت دیوونه ام میکرد
به طرز بدی تحریک شده بودمو
بی اراده خودموبه بدنش فشارمیدادم
دستش رو رو بازوم گذاشو تا آرنجم کشید. با حرکتاي نرم و ظریف، انگشتاشوروش میکشید و همزمان ،بوسه های ریزی زیرگلوم میزد.تنش وهیجانِ قبل درحال
تبدیل شدن به درد بود
سرشوکه بلندکرد،نگاه پرازنیازم توچشای خمارش دوخته شد
اومدم حرفی بزنم که برای دومین بار،سرشو توگردنم فرو کردو
دقیقا رو نشونمو بوسید
پوست گردنمو تودهنش کشیدو مک زد
_آههه
_جونممم دخترحشری من
بهشتم هرلحظه خیس تروبی قرار ترمیشد
مک های ریزی که به گردنم میزد ادامه داشت  .  .  .  .      اروم عقب کشید،ماهرانه انگشت شصتش رو روي لب پایینم کشید و آروم پایین آوردش و زبونشو با راهی که خودش ساخته بود داخل دهنم فرستاد
لب پایینم رو به نرمی مکید
_ارسلان