رمان طلسم خون88

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/19 12:48 · خواندن 1 دقیقه

بی حرف دنبالش واردکلبه شدم
ازشدت سرما دندونام بهم دیگه میخورد
درطول راه بخاطر گرمای بدن ارسلان اصلا سردم نشدهه بود
ولی الان سرماتامغذ استخونم رسوخ کردهه بود
درحالی که دستاموبهم میمالیدم به سمت تخت رفتموملافه رو از روش برداشتم
سریع پیچیدمش دورموروتخت نشستم
ارسلان داشت شومینه رو روشن میکرد
کارش که تموم شد
بلندشد
نگاه کوتاهی بهم کردوبااخم گفت
_توکمد یه تیشرت هست لباساتوعوض کن تادندونات خوردنشدن
*گیج نگاش کردم که ازکلبه بیرون زد
هواتاریک شدهه بودوکلبه ام تاریک بود
بالرز به سمت کلید لامپ رفتمو روشنش کردم
چارهه ای جز گوش کردن به حرفش نداشتم
داشتم یخ میزدم
ازتوکمد تیشرتودراوردموشروع به دراوردن لباسام کردم
به ناچار لباس زیرامم درآوردموتیشرتوپوشیدم
رفتم جلوی اینه،بادیدن خودم تواینه خنده ام گرفت
تیشرته تو تنم زارمیزد،تعجبیم نداشت هیکل اون کجاهیکل من کجا
لاقل خوبیش این بودکه تیشرت تابالای زانوم میومد
یه حوله ی کوچیک بودکه دورموهام پیچیدمش
هنوز سردم بود
کنارشومینه نشستم
همون موقع درکلبه بازشدوارسلان اومدتو
بادیدنش پاموتوبغلم جمع کردموتیشرتوروپام کشیدم
بادیدن گوشت قرمزوچندتیکه چوب تودستش 
باتعجب پرسیدم
_ایناروازکجااوردی