رمان طلسم خون90

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/20 12:29 · خواندن 1 دقیقه

باسختی به سمتش برگشتم،بااین کارم ارسلان تکون ریزی خوردو پاشوازروم برداشت
نگاه شیفته ام رواجزای صورتش درگردش بود
چقدمعصوم خوابیدهه بود
تشری به خودم زدم
اوف اریکا محض رضای خدا،همه موقع خواب اینجورین،
قرارنیست که توخواب شبیه وحشیای افریقاشن.
هواهنوز تاریک بود،ارسلانم که خواب خواب بود
پس خیلی اروم دستموروصورتش گذاشتم
استرس داشتم که نکنه بیدارشه 
ولی نمیتونستم حالاکه انقدبهش نزدیکم لمسش نکنم
اروم صورتشونوازش کردم
_درسته ازت متنفرموخیلی رومخمی ،ولی...
*زمزمه هام بقدری اروم بودکه خودم بزور میشنیدم چه برسه به اونکه خوابه
ارومترادامه دادم
_ولی درعین حال خیلی دوست دارم،شاید این اشتباه ترینومضخرف ترین حس دنیاباشه امامن بازم دوست دارم
*با بازشدن یهویی چشاش،چشام تااخرین درجه گردشد
_ههیییننن
دستموسریع عقب کشیدم که بین راه گرفتتش
تابخوام حرکتشوتجزیه تحلیل کنم یهوچرخیدو روم خیمه زد
بابهت نگاش میکردم
لعنتی،مگه خواب نبود!!