رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان طلسم خون(رمان صحنه دار)

رمان باژانرعاشقانه،بزرگسال،تخیلی رمان🔞🔞🔞🔥🔥🔥

رمان طلسم خون79

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/15 10:28 ·

نفس هاي گرمش روي صورتم پخش میشد:ا
زبونشورو پیشونی وبینیم کشید: ادامه بدم؟؟ 

دستاش با موزی گری ،به پشت کمرم راه پیداکردو رو باسنم کشیده شد.....آره یا نه؟؟؟
با صداي خش دارش اسممو به زبون اورد.
_اریکا
هرچی بیشتر انگشتاش رو فشار میداد من
بیشتر ته دلم خالی میشد و قلبم تندتر میزد
وسوسه انگیز بود،حتی اگه میخواست همینجا باهام باشه مخالفتی نمیکردم.لعنت به هرکس که
ممکن بودما رو ببینه.صورتش روجلوترآورد.میتونستم لبخند محوِته چهرهشرو ببینم. 

حرفی نزدم که،خیرهه توچشام اون یکی دستشو روسینه ام گذاشتومحکم چنگش زد
باحالی خراب ناله ای کردم
که لب زد
_نگا،این کوچولوها دارن التماس میکنن بازبونم لمسشون کنم
*انگشتشو رونوک سینه ام که خیلی واضح از زیرمایوزده بودبیرون کشید
_میبینی که،نوکش ازآلت من سیخ ترشدهه
_عااحح،بس کن..لعنتی
چسبیده بهم تقریبابغلم کردوزیرگوشم درحالی که سینه امو محکم میمالید،غرید
_صدای چک چک اب حشرتو میشنوم،داری کیوگول میزنی اریکا، بدنت دارهه برام له له میزنه
*دستشو چنگ زدم تا ازحرکت دستش روسینه ام دست بردارهه
داشتم میمردم مثل ماربه خودم میپیچیدم
لباشودوبارهه رولبام گذاشتوبی معطلی لباموبه کام گرفت
دستامو داخل موهاش فروکردم،خودمو جلوتر کشیدم تا بوسه عمیقتر بشه،بدنم رو بیشتر به تن
داغش چسبوندم،تپشهاي قلبشرو روي پوستم حس میکردم

هر بار دهانش رو بیشتر باز میکرد وحریص وحریصتر میشد،مشتاقانه تر. 

بوسه هاش نابود کننده ترازهردفعه اي بود. 

دستشرو زیر باسنم بردوفشاری بهش واردکرد
که بین لباش ناله ای ازلذت سردادم
اینبارلبهاش شروع به گازگرفتن لاله ي گوشم کرد و بعدازروی لباس، زبونش روبه همین منوال قفسه ي سینهم تا نافم
کشید..نوازشهاش صداي ناله هامرو بلندترمیکرد
جواب داد:تموم.وجودتو.میخوام. 

کلماتش رو با تاکید و فاصله ادا میکرد:هیچ جایی از تنت نمیمونه که منو روش،بالاش و داخلش
نداشته باشه. 
 
دیگه نمیتونستم تحمل کنم. 
ارسلان تویه چشم بهم زدن دستشوبه یقه ام رسوندوپایین کشیدش که لباس از وسط جرخورد
شوکه هینی کشیدم ،سریع دستامو روسینه هام گذاشتم
تالختیشوبپوشونم،لعنت به من که بی فکر سوتین نزدهه بودم.       با اخم دستامو محکم پس زدوبی معطلی سرشوبه سمت سینه ام خم کرد
لباش روسینه ام نشستوهاله ی کوچیک سینه اموبازبونش لمس کرد
ازشدت لذتوشهوت جیغی کشیدم که بی معطلی
نوک سینه امو به دهن گرفت
ازداغیوخیسی دهنش رو نوک سینه ام اه بلندی کشیدموبازوشومحکم چنگ زدم
_اومم جون چه خوشمزه اس
اهوناله ام دیگه دست خودم نبود
جوری مک میزد که کل تنم به لرزهه دراومدهه بود
مثل نوزادی که شیرمیخورهه سینه امومیخورد
خارج شدن آبمواز لباسم حس میکردم،خیسیش تارونامم ادامه داشت

مکثی کردکه نفس حبس شده اموبیرون دادم

فکرکردم تمومشدهه امابالیسی که از زیرسینه ام تا نوکش زد شوکه ،جیغی ازلذت کشیدم
_ارومتر میشنون
به دنباله ی حرفش وحشیانه نوک سینه امو محکم به دهن گرفتو مکید
باملچ ملوچ شروع به خوردن وگاز گرفتن کرد
لباموبهم فشارمیدادم تا صدام درنیاد
اگه یکم دیگه ادامه میداد بی شک ارضامیشدم
انگارفهمیده که دست ازخوردن برداشت
بوسه ای لای سینه هام زدو پایین تر رفت
بوسه هاش تازیردلم ادامه داشت
دستش رو قسمت پایین مایو نشست که سریع دستمورودستش گذاشتم
بی توجه به نبض لای پاموخیسیونیازش،نمیخواستم بیشترازاین ادامه بدم
شاکیوخمارنگام کرد
_بکش عقب 
باصدای لرزونی گفتم
_نمیشه..تو..توداداش...بابامی...عمومی..اینکاراشتباهه
بی توجه به حرفی که زدم

دستموبه عقب هل دادومایورو ازتنم دراورد
باشهوت به بهشتم که ازرونیاز قلمبه شده بود،خیرهه شد
حتی نگاهه لعنتیشم ،انقد داغ بودکه میتونست بارهاوبارها ارضام کنه
دستمورو بهشتم گذاشتم تامانعش شم 
_نکن
سرشوبلندکردونگاهشوتوچشام دوخت
بالحن خاصی گفت
_دوس نداری این تپل خواستنیتوعموت بلیسه،هوم دوس نداری زبونم برهه تواین کوص صورتیتوتموم ابتو بمکم
*حرفاش شهوتموبیشترکرد
باشهوت نالیدم
_بخورشش لعنتی
هنوز حرفم تموم نشده بودکه دستموازروش برداشتو وحشیانه به بهشتم حمله ورشد
بین پام قرارگرفتو یکی ازپاهامو روشونش انداخت،تابه خودم بیام بانهایت سرعت زبونشولای بهشتم کشید
_عااحح،بیشتررر
باحرفم جری ترشدوازچوچولم تاسوراخمومحکموپر حرارت لیسید
تن تن بهشتمولیس میزد
_اوفف جنده ی منی تو،چقداب انداخته این کوپلت
سیلی به بهشتم زدکه از لذتودردبه خودم پیچیدم
_آخخخ بخورشش،زبونتومیخواممم زوددد
اینبارچنان واژنمو مک زدکه جیغ بلندی کشیدمو،موهاشوچنگ زدم
عمیق گوشه هاشو میخورد
اینبارحرکاتش خیلی سریعتر شد. بدونیه ثانیه توقف. ازشدت لذت داد زدم:آه...! 

صداشو شنیدم که گفت:چشماتو بازکن  

وقتی کاري که ازم خواست انجام دادم،چهره ي جذاب وچشای نافذش جلوچشم نقش بست
_بهم بگو چه حسی داري.. 

کارش هر لحظه سریعتر وسختتر ومحکمتر میشد.. 

– حسه.. 

براي نفس کشیدنهم میجنگیدم: لعنتی..خیلی خوبه!
ناله ي بلند وشهوتناكم توفضامیپیچید

_دارم..میمیرمم..اه
گرمای شدیدی زیردلم پیچید
وپشت پلکام اتیش بازی راه افتاد
تواوج بودم
که زبونشولول کردوداخل واژنم فرستاد
ازته دل جیغ کشیدمولرزیدم
ابم باشدت بیرون پاچیدوتودهنش خالی شد
که باعطش همه رو خورد
میشه گفت یه قطره اشم ازدست نداد
بی حال داشتم پخش زمین میشدم که روهوا گرفتتم
خجالت میکشیدم
توروش نگاه کنم
شایداولین باربودکه به این خوبی اونم توسط یه مرد ارضامیشدم

قبلاهمچین تجربه ای نداشتم

جز اتفاق توی غارمن سکسی نداشتم
پشیمون نبودم ولی رومم نمیشد توچشاش نگاه کنم
انگارفهمیدکه همونجورکه توبغلش بودم بلندم کردوبی حرف شروع به حرکت کرد

 

رمان طلسم خون78

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/15 10:25 ·

خبر نداشت اما نفساي گرمش درست کنار گوشم تمام وجودمو داغ میکرد.دیگه باهاش
مخالفت نکردم شاید اگه میخواستم میتونستم جلوش رو بگیرم..اما نخواستم
باقرارگرفتن دستاش دورکمرموچسبیدن بدنش به بدنم
اهی ازبین لبام خارج شدکه اومی بالذت گفتوزبونمو محکم مکید
دستامودورگردنش حلقه کردموبوسه رو ازسرگرفتم
اینبارمن زبونشومک زدم
طعم بی نظیری داشت
گرمای دهن وحرارت بدنش
داشت دیوونه ام میکرد
به طرز بدی تحریک شده بودمو
بی اراده خودموبه بدنش فشارمیدادم
دستش رو رو بازوم گذاشو تا آرنجم کشید. با حرکتاي نرم و ظریف، انگشتاشوروش میکشید و همزمان ،بوسه های ریزی زیرگلوم میزد.تنش وهیجانِ قبل درحال
تبدیل شدن به درد بود
سرشوکه بلندکرد،نگاه پرازنیازم توچشای خمارش دوخته شد
اومدم حرفی بزنم که برای دومین بار،سرشو توگردنم فرو کردو
دقیقا رو نشونمو بوسید
پوست گردنمو تودهنش کشیدو مک زد
_آههه
_جونممم دخترحشری من
بهشتم هرلحظه خیس تروبی قرار ترمیشد
مک های ریزی که به گردنم میزد ادامه داشت  .  .  .  .      اروم عقب کشید،ماهرانه انگشت شصتش رو روي لب پایینم کشید و آروم پایین آوردش و زبونشو با راهی که خودش ساخته بود داخل دهنم فرستاد
لب پایینم رو به نرمی مکید
_ارسلان

رمان طلسم خون77

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/15 10:21 ·

همین که سرموبلندکردم نگاش کنم
لبام اتیش گرفت
چیزنرموخیسی رولبام نشست
باچشای گردشده به چشاش خیره شدم که به ارومی بسته شد


مغذم حتی نمیخواست یه لحظه ام به این فکرکنه که لبای چه کسی رولبامه
 

بوسه ی ارومی به لبام زد
که ازشوک دراومدموبلافاصله عقب کشیدموسیلی زیرگوشش نواختم


بدون دیدن واکنش یاحتی ذره ای صبرکردن، به عقب هلش دادمو باتموم سرعت ازاب بیرون اومدم
به سمت درکه تقریبا۲۰۰متر اونورتربود، دویدم
صدای خش دارشم باعث نشدوایسم
_وایسا،باتوام
نمیتونستم وایسم این اشتباه بود
نبایدهمچین کاری میکردم
ازاولم تصمیم احمقانه بود
اشکام بی اراده شروع به باریدن کرد
لعنتی من احمق میخواستمش نمیتونستم انکارش کنم
هنوزم به طرف در میدویدم که 
دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم
همین که برگشتم لباش باضرب رو لبام کوبیده شدو
وحشایانه شروع به کام گرفتن ازلبام شد
بی طاقت وپرعطش لباشوبه دهن کشیدموعمیق همراهیش کردم
میدونستم گرمایی که من حس میکنم اونم حس میکنه.بوسه ش رو عمیق تر کرد،حرکت و
بازي زبونش داخل دهنم رو یه صدم ثانیه هم قطع نمیکرد.
لب هامون مثل یه هارمونی خاصی روي هم حرکت میکرد و دستام کمرش رو به نرمی نوازش
میکرد. 
نفس هاش سنگین تر و سنگین تر میشد.انگار براش کافی نبود.حرکت دست سردشرو روی رونم حس میکردم. این کارش زیاده روي بود که منو به خودم آورد.
_بایدبرم
_باید..هوم؟ 
_بله،باید. 
البته بیشتر سعی داشتم خودمو قانع کنم تا اون. 
-باشه پس.. 
سرموپایین انداختم
هیچ کدوممون هیچ حرکتی نکردیم...
بدون گفتن کلمه اي اون از زمین جدام کرد و پشتمو به دیوار فشار داد،و مجبور شدم پاهامو دور
کمرش حلقه کنم. 

رمان طلسم خون66

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/11 12:25 ·

*اخماش بازشدوبه جاش نیشخند بزرگی زد
حتی حاضرم قسم بخورم برق شیطنتو توچشاش دیدم
_بوی خونت کل اتاقوپرکردهه،اگه اون سه تاجنده ام نفهمیدن بخاطرمستیشون بود
*لعنتی اصلا یادم نبوداین عوضی بویایی قوی دارهه
بادرک حرفش گونه هام سرخ شد
بدبختی عد باید امروز پریودمیشدم اخه
سرموانداختم پایینوخواستم ازکنارش ردشم که بازوموگرفتوتابه خودم بیام چسبوندتم به دیوار
*شوکه باچشای گردشده نگاش کردم که چسبیده بهم پچ زد
_عاعا،کجابااین عجله،بایدفضولیتوجبران کنی عزیزم
اخمی کردمومشتی به سینه ی سنگیش زدم
_گمشوعقب
نیشخندی زدوسرشو توگردنم فرو کرد
_اومم نمیخوای به جفتت یکم حال بدی
*بدن خیانتکارم باز بایه لمس کوچیک وا داد
خیس شدن بهشتموحس میکردم
حتی باوجود پریودیم
نفس نفس زنون باحرص گفتم
_و..ولم..کن
بابرخورد زبون داغش به ترقوه ام،کل تنم به یکباره داغ شد
_هیشش،لعنتی بوی حشرت دارهه دیوونه ام میکنه
*بی توجه به بدن نیازمندم بااخم هلش دادم که ذره ای عقب نرفت
_وول نخور الکی،چون محاله بتونی ازچنگم دربری
بابیچارگی نالیدم
_ولم..کن..عوضی توعمومی ..چرا نمیفهمی اینو
_دوتاگزینه بیشترنداری،انتخاب باخودته
*منتظر نگاش کردم که بالحن خماروصدای بموخشدارش گفت
_یا میزاری یکم از گردنت خون بگیرم یا
سرشوبلندکردوخمارتوچشای ترسیده ام خیره شد
_یامیزاری شورتتو دربیارمو زبونمولای کپلت فروکنم
*باتموم شدن حرفش،اب بیشتری ازم خارج شد
لعنتی داشت باهام چیکارمیکرد
خواستم بتوپم بهش که هیشی ازبین لباش خارج شدو
لباشوبه گوشم چسبوند
_دوس نداری این حجم از ابوخونتوبخورم،مطمعنم طعم خون واژنت معرکه اس
*تکون سختی خوردم
روناموبی ارادهه بهم چسبوندم تا این حس نیاز لعنتیو سرکوب کنم
تموم فکرموبه جای دیگه پرت کردم تابه حرفاش فکرنکنم
_بروعقب..میخوام برم
*برخلاف حرفی که زدم بیشتربهم چسبید
بابرخورد آلت اماده وسفتش به شکمم،هینی کشیدم
_میبینی واسه تو بیدارشدهه
خسته ازتقلا توجام بی حرکت وایستادم که یهوکنار رفت

لعنتی منتظربود راضی شم بعدولم کنه؟!!
نمیدونم چرا ازاین کارش ناراحت شدم
انگارکه منتظربودم،حرفی که زدهه رو عملی کنه
دست به سینه نگام کرد
_نمیخوای بری
بادیدن پوزخندمسخره اش
حقیقت مثل پتک به سرم زدهه شد
سریع به سمت در رفتموبدون اینکه نگاش کنم،ازاتاق خارج شدم
با دو خودموبه اتاقم رسوندم
تاواردش شدم
درو پشت سرم قفل کردم

رمان طلسم خون65

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/11 12:19 ·

زن موسرخ مشغول لیسیدن الت بزرگ ارسلان شد
برام جای تعجب داشت باتموم بزرگیش هنوز راست نشده بود
دقایقی براش ساک میزد ولی اون همچنان خونثی به اون دوتازن که همدیگرو دستمالی میکردن نگاه میکرد
_تن لشتونوجمع کنین گمشین بیرون
*باصدای داد ارسلان ازجاپریدم
چش شد یهو
زن موسرخ که انگار سردسته ی اون دوتابود ترسیده گفت
_الفام یکم بهم وقت بدهه،قول میدم ارضات کنم
_خفه شوجنده،بدرد دادنم نمیخورین،سه ساعته داری باهاش ور میری نمیبینی راست نمیشه، دلم نمیخوادسه تا گشادو بگام
یالا هری
*جاخوردم از صدای بلندوپرازخشمش
زن هابدون معطلی ازاتاق بیرون رفتن،حتی لباسم تنشون نکردن
*اروم عقب کشیدم
پوفف حالامن چجوری برم بیرون
فکرنکنم این عوضی خالا حالاها ازاتاق برهه بیرون
_نمایش تمومه،بیابیرون
*باحرفی که بی شک مخاطبش من بودم،هینی کشیدم،باچشای گردشدهو ترسیدهه به درکمدخیره شدم
شاید داشت یه دستی میزد
تکون نخوردم که یهودرکمد بازشدوچهره ی اخم الودوقامت بلند ارسلان جلوروم ظاهرشد،عجیب بودتواین زمان کم شلوارشوپوشیده بود.
لبخند دندون نمایی زدموخودمو زدم به اون راه
_عه تواینجا چیکارمیکنی
یه تای ابروشوبالاانداختوباتمسخرنگام کرد
_مثل اینکه اینجااتاقمه
سعی کردم ترسموپس بزنم
ازکمدپریدم بیرون
_عه دیدی چیشد اتاقواشتباه اومدم،نیس که خونت بزرگه ادم گم میشه
درکمدوبستو خیره نگام کرد
_گیرم اتاقواشتباه اومدی،میشه لطف کنی توضیح بدی دقیقا توکمدم چه غلطی میکردی
*اخمی کردموطلبکارگفتم
_اصلا توازکجافهمیدی من اینجام

رمان طلسم خون25

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/11/24 17:18 ·

*همزمان بوی خوبی مثل رایحه ی جنگلوگل رز زیربینیم پیچید
نفس عمیقی کشیدم
بوی خوشی که توفضاپیچیده بود،مثل قرص ارامبخش منگوارومم کرد
لبای ارسلان روگردنم حرکت میکردوخارج شدن خون روازبدنم حس میکردم
ولی نای مخالفت نداشتم
مغذم خاموش بود
بامک محکمی که به گردنم زد بی اراده ناله ای کردم
همزمان دستش بالااومدوصورتم رولمس کرد
نوازش واردستشوپایین وپایین ترمیاوورد
نمیدونم چه مرگم بودولی مشتاق بودم برای اینکه دستش رونقطه ی حساس بدنم بشینه 
طولی نکشیدکه دست بزرگش روسینه ام نشست
باچنگ زدنش ناله ای کردموچشای خمارموبه موهاش دوختم
بامالیدن سینه ام تقریبا نفسم بنداومد
حالم اصلاخوب نبودواینوازتن نبض گرفتم کاملاحس میکردم
لحظه ای بعدحرکت لباش روگردنم متوقف شدوعقب کشید
گرمی خون روتاقفسه ی سینه ام حس کردم
نگاه سرخش رو به گردنم دوختودوبارهه خم شدسمتم
لیسی ازبالای قفسه ی سینه ام تازیرگوشم زد
_اوومممم..تمومش..کن
زبونش رو چندلحظه روقسمتی ازگردنم نگه داشتوبازبونش ضربه ای بهش زد،باکمی مکث بلاخره عقب کشید
نگاه خماروشاکیموبه خون کنارلبش دوختم
شایددیدن این صحنه وحشتناکوچندش بودولی تواون لحظه بادیدن خون خودم کنارلبش
بین پام خیس شد
قلبم گرومپ گرومپ میزد،شک نپاشتم به قدری بلندهه که اونم میتونه صداشوبشنوهه.
دوگوی ابی رنگش برگشته بودنوخبری ازاون مردمک سرخ نبود
لحظه ای صورتموبانگاهش جستجوکردو بالاخرهه ازروم کنار رفت
نفس حبس شدموبیرون فرستادموپشتموبهش کردم
هنوز قلبم تودهنم میزد،نمیخواستم ببینمش
بدنم منقلب بودونمیفهمیدم چه مرگمه
باحلقه شدن دستاش دورکمرم،چشامومحکم روهم فشاردادم
باحرص برخلاف خواسته ی بدنم توپیدم
_دست..کثیفتوازروم بردار
*برعکس چیزی که گفتم عمل کرد، اینبارکل بدنشوازپشت بهم چسبوند
دستشوازرولباس روشکمم حرکت دادوزیرگوشم پچ زد
_میخوای بگی ازاینکه دستم روسینه ات بود،حال نکردی
صداش بمو آروم بود
بی اراده لباموگازگرفتم،بالحنی عجیب ادامه داد
_منکه فک نمیکنم بدت اومدهه باشه،هوم،دوس داری بمالمش یانه لباستوپاره کنم نوکشوبکنم تودهنمومحکم بمکمش،دوس داری بهم شیربدی
بهشتم از شنیدن حرفاش نبض گرفته بودوهرلحظه شهوتم بیشترمیشد
آهی که توآستانه ی رهاشدن ازدهنم بودوکنترل کردم
_ولم..کن..
لباسموکنارزدودستشوباتموم بی شرمی توشلوارم فروکرد
خودشوازپشت بیشتربهم چسبوند،بااینکارش برجستگی آلتش باضرب به باسنم خوردونامحسوس خودشوبهم مالوند
حالم هرلحظه بدترمیشد،اینوازخیس شدن بیش ازحد،لای پام میفهمیدم
باقرارگرفتن دستش روبهشتم
موچ دستشو گرفتم تابیشترازاین پیشروی نکنه
زیرگوشم نالید
_اومم چقدتپلوداغه
نفس نفس زنون گفتم
_بس..کن..لعنتی..دستتوبردار
دستمومحکم پس زدو دستشواینبارلای بهشتم هدایت کرد
بابرخوردانگشتش به نقطه ی ممنوعه ام دیگه نتونستم مقاومت کنم
_آههه...
_فاک،چقدخیس کردی
مثل ماربه خودم میپیچیدمواونم باتموبدجنسی دستشویه جانگه داشته بودچیزی که میخواستموبهم نمیداد
_اوم اریکا دوس دارم الان این شلوارمزاحموجربدموبازبونم به جون کوپلت بیوافتم،اوفف هنوز مزه اش زیرزبونمه
باتموم شدن حرفش بهشتم ازشهوت نبض گرفت
نفس نفس میزدم
خندیدوانگشت فاکشوبه خیسیم کشید
_شرط میبندم یکم دیگه حرف بزنم رودستم ارضاشی
*تمسخرصداش کل شهوت درونم روبه یکبارهه خاموش کردوباعث شدبه خودم بیام،،گندش بزنن ،من چه مرگم بود
لعنتی

رمان طلسم خون13

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/11/22 16:06 ·

جیغی کشیدموضربه ای به شونه اش زدم
_ولم کن زنیکه منوکجامیبری
انگارکربودبی توجه فقط راهیودرپیش گرفتوشروع به راه رفتن کرد
تقلاهام اصلاجواب نمیداد
اصلااین زن مگه کی بود کشتی کج کاربودیاوزنه بردارکه انقدراحت منورودوشش نگه داشته بود
درسته۴۵کیلوبیشترنبودم ولی بازم عجیب بودکه یه زن میتونست این همه وزنوتحمل کنه
خسته ازتقلاکردن اروم گرفتم،بیخیال اریکا اخرش مرگه دیگه 
دلم برای باباوبی بی میسوخت حتمابعدازمرگم کلی غصه میخوردن
توهمین فکرابودم که جلوی یه غاربزرگ وایستادواروم منوروزمین گذشت
—رسیدیم برو داخل
مثل خنگانگاش کردم
_جانن؟!!
پوفی کشیدوهلم دادبه طرف غار
_بروتودیگه دخترچقدرومخی
نگاهی به غارتاریک انداختموترسیده گفتم
_خانم ،جون مادرت بزاربرم اونجاتاریکه من میترسم اصلااگه یه جوونه وری چیزی اون توباشه چیکارکنم
_چیزی اون تونیست نگران نباش برو داخل تاخودم دست بکارنشدم اونوقت اینجوری ملایم باهات رفتارنمیکنموممکنه خیلی اذیت شی
ناچار اب دماغموبالاکشیدموترسیده قدمی به جلوبرداشتم
دقایقی شروع به راه رفتن کردم 
خبری از اون زن یاموجودترسناکی نبود
خسته یه گوشه نشستم اینجایی که بودم نورکمی ازمهتاب ازحفره ی کوچیکی که،روسقف غاربود،میتابید.
دستی روپای دردناکم کشیدم که صدای خرناس آرومیوشنیدم
باچشای گردشده دستم ازحرکت ایستادوروبرونگاه کردم
بادیدن جسم بزرگ وخزداری که درحال نزدیک شدن بود
جیغی ازته دل کشیدم
همون نورکم مهتاب کافی بودتامطمعن بسم این موجود قول پیکرچیزی نیست بجز یه خرس وحشی
جیغای پی درپیم باعث شدسرجاش وایسه 
لحظه ای ساکت شدموبه چشماش نگاه کردم مثل طعمه ای که گیرشکارچیش افتاده
بادیدن چشمای به رنگ خونش،بی اراده دوباره شروع به جیغ زدن کردم که یهوغرش بلندی کرد،که لال سدم
وحشت زده نگاش کردم که صداش قطع شدو به سمتم حرکت کرد
گوشه ی دیوارهه ی غار جمع شدمواشکام شروع به باریدن کرد
خدایاخودت نجاتم بدههه
انقدنزدیک شده بودکه هرم نفسای داغشوروصورتم حس میکردم
_تورو..خدا...ولم..کن
جوری نگام کرد،انگارکه فهمیدچی گفتم،پلکی زدواروم خرناسی کرد
درکمال تعجب پوزه ی بزرگشوجلواوردوبه قفسه ی سینه ام مالید
باناباوری دست لرزونموبلندکردموروخزاش کشیدم
گرمای شدیدبدنشوکاملاحس میکردم،خدای من اون باحرکت دستم روسرش کاملااروم بودوصداهایی ازخودش درمیاوورد
برام غیرقابل باوربودولی چاره ای جزاینکارنداشتم وگرنه یه لقمه ی چپم میکرد
کمی بهم نزدیک ترشدکه پنجه اش روزخمم نشست
وبی اراده جیغ کشیدم
خرس ترسیده پنجشوبرداشت به پام نگاه کرد 
خدای من انگارواقعاشعوریه ادموداشت
خیلی اروم و بی حرکت نگاهم می کرد
انگار منتظر بود اروم شم
دقایقی بعدسربزرگشوبه سمت رونم خم کرد.
با احساس خیسی زبون داغش روی رون زخمی و خونیم لرزیدم
داشت زخمامو لیس میزدغیرقابل باوربود
اما وسط این ترسو وحشت نمیدونم چرا ازحرکت زبونش که باملایمت روزخمم کشیده میشدتحریک شده بودم
بهش* تم هرلحظه خیس تر میشد 
لبمو محکم گاز گرفتم
می ترسیدم تکون بخورم واون بهم حمله کنه 
کاش یکی کمکم می کرد
خرس نگاهی با چشمای قرمزش به بی حالیم کرد
چشمام خمار شده بودن 
انگاربوی تحریک شدگیموحس کرده بودچون نگاهش برق زدو
سرشو بین پاهام فشار داد 
داشت پاهامو از هم باز می کرد!!!!؟؟
سرموبه دیوارفشاردادم
باید جلوشو می گرفتم
درکی از کاراش نداشتم
سرش انقد بزرگ بود که باعث شده بود پاهام کامل از هم باز شن 
تا حدی که داشتن کش میومدن
_چیک...ار می کنی؟! ؟ 
_ب..س کن 
همه وجودم تو آتیش شهوت می سوخت 
خیسو داغ به سر سیاه خرس خیره بودم
انقدر سیاه بود که انگار با شب یکی شده بود
با کاری که کردجیغی از شهوت کشیدم 
اون خرس لعنتی زبون بزرگشو رو شورتم کشید
نفس عمیقی کشید و فشاری به بهشتم وارد کرد
_ آه وای اومم
اصلاحالم دست خودم نبودومتوجه نبودم اون کی شلوارموپارهه کردهه وبه شورتم رسیده
خرس باشنیدن صدام خرناس خشنی کشید 
مثل اینکه اونم بدتر ازمن تحریک شده بود 
شورتمو به دندون گرفت
و تو یه حرکت پارش کر د
شوکه خودمو سفت کردم
سردی دندوناشو حس میکردم
از ترس اینکه گازم بگیره خواستم پاهامو ببندم اما نتونستم حتی یه سانتم تکون بخورم
خرس لیسی به بهش*تم زد 
تکون محکمی خوردم
برام عجیب بودانگارمواظب بود دندوناش زخمیم نکنه 
خیلی آروم گوشه های بهش*تمو لیس میزد
بی ارادهه بلندبلندناله میکردمومثل ماربه خودم می پیچیدم 
نمی فهمیدم چه اتفاقی داره میوفته
بی اراده چنگی به موهای سیاه خرس زدمو سرمو به زمین فشوردم 
باصدای خرناس ارومش شهوتم رو بیشترشد
دلم می خواست التش رو هرچه زودترحس کنم
زبونشو تند بین پام کشید 
محکم تر موهای نرم و سیاهشو چنگ زدم
چیزی نمونده بود ار* ضا شم 
پاهام ناخداگاه دور گردن بزرگش حلقه شدن 
می تونستم سفتی عضالتشو حس کنم
لیس آخرو که  زد طولانی لرزیدم و بالخره آروم شدم
پلکام روهم افتاد
چیزی مثل نرمی لب یه ادم رولبام نشستو
زمزمه ی مردی توگوشم پیچید
_تنکس لیدی....
چشای بی جونموبازکردموگیج به هیکل مردونه ای که روم خیمه زده بودنگاه کردم که تیزی چیزی مثل نیش مارتوگردنم فرو رفتو
دیگه چیزی نفهمیدم.....