رمان طلسم خون77

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/15 10:21 · خواندن 1 دقیقه

همین که سرموبلندکردم نگاش کنم
لبام اتیش گرفت
چیزنرموخیسی رولبام نشست
باچشای گردشده به چشاش خیره شدم که به ارومی بسته شد


مغذم حتی نمیخواست یه لحظه ام به این فکرکنه که لبای چه کسی رولبامه
 

بوسه ی ارومی به لبام زد
که ازشوک دراومدموبلافاصله عقب کشیدموسیلی زیرگوشش نواختم


بدون دیدن واکنش یاحتی ذره ای صبرکردن، به عقب هلش دادمو باتموم سرعت ازاب بیرون اومدم
به سمت درکه تقریبا۲۰۰متر اونورتربود، دویدم
صدای خش دارشم باعث نشدوایسم
_وایسا،باتوام
نمیتونستم وایسم این اشتباه بود
نبایدهمچین کاری میکردم
ازاولم تصمیم احمقانه بود
اشکام بی اراده شروع به باریدن کرد
لعنتی من احمق میخواستمش نمیتونستم انکارش کنم
هنوزم به طرف در میدویدم که 
دستم ازپشت کشیده شدوبه عقب برگشتم
همین که برگشتم لباش باضرب رو لبام کوبیده شدو
وحشایانه شروع به کام گرفتن ازلبام شد
بی طاقت وپرعطش لباشوبه دهن کشیدموعمیق همراهیش کردم
میدونستم گرمایی که من حس میکنم اونم حس میکنه.بوسه ش رو عمیق تر کرد،حرکت و
بازي زبونش داخل دهنم رو یه صدم ثانیه هم قطع نمیکرد.
لب هامون مثل یه هارمونی خاصی روي هم حرکت میکرد و دستام کمرش رو به نرمی نوازش
میکرد. 
نفس هاش سنگین تر و سنگین تر میشد.انگار براش کافی نبود.حرکت دست سردشرو روی رونم حس میکردم. این کارش زیاده روي بود که منو به خودم آورد.
_بایدبرم
_باید..هوم؟ 
_بله،باید. 
البته بیشتر سعی داشتم خودمو قانع کنم تا اون. 
-باشه پس.. 
سرموپایین انداختم
هیچ کدوممون هیچ حرکتی نکردیم...
بدون گفتن کلمه اي اون از زمین جدام کرد و پشتمو به دیوار فشار داد،و مجبور شدم پاهامو دور
کمرش حلقه کنم.