رمان طلسم خون66

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/12/11 12:25 · خواندن 2 دقیقه

*اخماش بازشدوبه جاش نیشخند بزرگی زد
حتی حاضرم قسم بخورم برق شیطنتو توچشاش دیدم
_بوی خونت کل اتاقوپرکردهه،اگه اون سه تاجنده ام نفهمیدن بخاطرمستیشون بود
*لعنتی اصلا یادم نبوداین عوضی بویایی قوی دارهه
بادرک حرفش گونه هام سرخ شد
بدبختی عد باید امروز پریودمیشدم اخه
سرموانداختم پایینوخواستم ازکنارش ردشم که بازوموگرفتوتابه خودم بیام چسبوندتم به دیوار
*شوکه باچشای گردشده نگاش کردم که چسبیده بهم پچ زد
_عاعا،کجابااین عجله،بایدفضولیتوجبران کنی عزیزم
اخمی کردمومشتی به سینه ی سنگیش زدم
_گمشوعقب
نیشخندی زدوسرشو توگردنم فرو کرد
_اومم نمیخوای به جفتت یکم حال بدی
*بدن خیانتکارم باز بایه لمس کوچیک وا داد
خیس شدن بهشتموحس میکردم
حتی باوجود پریودیم
نفس نفس زنون باحرص گفتم
_و..ولم..کن
بابرخورد زبون داغش به ترقوه ام،کل تنم به یکباره داغ شد
_هیشش،لعنتی بوی حشرت دارهه دیوونه ام میکنه
*بی توجه به بدن نیازمندم بااخم هلش دادم که ذره ای عقب نرفت
_وول نخور الکی،چون محاله بتونی ازچنگم دربری
بابیچارگی نالیدم
_ولم..کن..عوضی توعمومی ..چرا نمیفهمی اینو
_دوتاگزینه بیشترنداری،انتخاب باخودته
*منتظر نگاش کردم که بالحن خماروصدای بموخشدارش گفت
_یا میزاری یکم از گردنت خون بگیرم یا
سرشوبلندکردوخمارتوچشای ترسیده ام خیره شد
_یامیزاری شورتتو دربیارمو زبونمولای کپلت فروکنم
*باتموم شدن حرفش،اب بیشتری ازم خارج شد
لعنتی داشت باهام چیکارمیکرد
خواستم بتوپم بهش که هیشی ازبین لباش خارج شدو
لباشوبه گوشم چسبوند
_دوس نداری این حجم از ابوخونتوبخورم،مطمعنم طعم خون واژنت معرکه اس
*تکون سختی خوردم
روناموبی ارادهه بهم چسبوندم تا این حس نیاز لعنتیو سرکوب کنم
تموم فکرموبه جای دیگه پرت کردم تابه حرفاش فکرنکنم
_بروعقب..میخوام برم
*برخلاف حرفی که زدم بیشتربهم چسبید
بابرخورد آلت اماده وسفتش به شکمم،هینی کشیدم
_میبینی واسه تو بیدارشدهه
خسته ازتقلا توجام بی حرکت وایستادم که یهوکنار رفت

لعنتی منتظربود راضی شم بعدولم کنه؟!!
نمیدونم چرا ازاین کارش ناراحت شدم
انگارکه منتظربودم،حرفی که زدهه رو عملی کنه
دست به سینه نگام کرد
_نمیخوای بری
بادیدن پوزخندمسخره اش
حقیقت مثل پتک به سرم زدهه شد
سریع به سمت در رفتموبدون اینکه نگاش کنم،ازاتاق خارج شدم
با دو خودموبه اتاقم رسوندم
تاواردش شدم
درو پشت سرم قفل کردم