رمان طلسم خون100

Fati.A Fati.A Fati.A · 12 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

بانگاش دورواطراف را کاوید،باندیدن ردی ازاو،ناامیدروی زمین فرود امد
بغض بدی درون گلویش لونه کرده بود
حتی دیگر غرور مردانه اش برایش اهمیتی نداشت
قطره ای اشکی از چشمش فرود امد،طلسم چندین ساله شکست
بعداز مرگ پدرومادرش،چشمه ی اشکش خشک شده بود
ولی اکنون دوبارهه ان حس عذاب آور را تجربه میکرد
حتی نمیخواست به این فکرکندکه دخترکوچکش را ازدست دادهه

اولین باربوداین چنین دل باخته بود،چقدر دردناک بودکه دراین موقعیت این را اعتراف میکرد.
سرش را روبه آسمان بلندکرد
باصدای بلندی فریاد زد
_اریــــــکــــــااااااا

******
باصورتی سرخ شدهه یقه ی لباس شاهین راچنگ زد

_چه زری زدی الان،یعنی چی پیداش نکردی،بگرد ببین کارکدوم حرومیه مادرجندهه اس تا خارشو جلوچشش بگام

شاهین دستانش را روی شانه ی ارسلانی که بیشترازبرادرخود دوسش داشت گذاشت
_ارسلان داداشم اروم باش یه هفته اس داریم میگردیم نیست اب شدهه رفته توزمین،اصلا شایدفرارکردهه توکه مطمعن نیستی کسی دزدیدتش

_ببین منوبلبل زبونی نکن برا من،اریکا فرار نکردهه، اگه کردهه اون شال خونی لعنتی چی میگه پس

_یه درصدفکرکن احتمال بدهه شایدبببین میگم شاید،فرارکردهه رفته تهران یا رفته پیش اریاخان ماکه هنوز چیزی نمیدونیم

بااعصبانیت شاهین را رهاکرد
_گیرم فرار کردهه کجا رفته،میگی رفته پیش آریای دیوث،خب بگرد پیداش کن لاشی پیداش کن ببینیم اون کوصکش ازش خبردارهه یانه
_باشه میگردم،تاالانم بیکارنموندم به همه سپردم،بچه هام کلافه وخسته ان یه هفته اس دارن همجارو زیرو رومیکنن ولی خبری نیست که نیست،حامد تا تهرانم رفته ولی کسی خبری از اریکا ندارهه

صورتش راچنگ زدوباصدای گرفته ای نالید
_خودم پیداش میکنم،ازشما ابی گرم نمیشه

*بی توجه به ویداو شاهینی که نگرانش بودند به سمت اتاقش راهی شد