رمان طلسم خون103

Fati.A Fati.A Fati.A · 3 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

گرگ عظیم ناپدیدشدوبه حالت عادی برگشت
نفس های عمیق به اروم شدنش کمک میکرد
شک نداشت، زیر نگاه بی رحم فرشته ی مرگ است
زنی خودخواه وبی رحم که در ازای خواسته ی مردم آن هاراعذاب میداد،او ازعذاب و ریختن خون مردم،تغذیه میکرد.

بابرخورد نفس های گرمی روی گردنش،مکثی کرد
زن به ارامی ازشانه تا موچ دست،ارسلان را نوازش کرد
ارسلان باانزجار صورتش راجمع کرد
تکانی به خود دادتابرگرددکه زن مانعش شد
_برای چی اومدی اینجاآلفا کوچولو
_احتمالا اومدم دندوناتو تو دهنت خورد کنم
زن با عشوهه خندیدوجلوی رویش ایستاد
زیبایش برای ارسلان بیشترمزحک بودتا خیرهه کننده
عروسک کوچکش باوجود سادگی برایش ازهمه زیباتربود
_هنوزم عصبی،یکم ریلکس عزیزم
انگشتش را تهدید واربرای زن تکان داد
_ببین زنیکه...
زن که باتفریح نگاهش میکرد میان کلامش پرید
_لاویام ،اسمموصداکنی خوشحال میشم

ارسلان نفس عمیقی کشید تا برخشمش غلبه کند
_لاویا یا هرخری که هستی،بامن بازی نکن وگرنه قید همچیومیزنم خرخرتومیجوم

زن بافکرعذاب دادن مرد مغرور مقابلش،نیشخند ترسناکی زد
بااینکار درد بدی دربدن ارسلان پیچید
نعره ای زدو با درد روی زمین فرود امد