رمان طلسم خون104

Fati.A Fati.A Fati.A · 4 ساعت پیش · خواندن 1 دقیقه

چهره اش ازدرد کبودشد،رگ های گردنش درحال ترکیدن بودند
*زن باتفریح جلو رویش زانو زد
نچ نچی کرد،دستش را به سمت صورت مرد برد
ارسلان باتموم دردی که داشت سرش راعقب کشید
زن اینباراخمی کرد
ازاینکه هیچوقت نتواسته بود اورا داشته باشدیالاقل یکبار بااو همبسترشود،بشدت عصبانی بود
ازجابلندشدوباحرصی اشکار اورا رهاکرد
ارسلان باعضلات دردناک ازجا بلندشد
_چی میخوای؟برای چی اومدی اینجا

ارسلان نگاهش را به لاویا دوخت
_میخوام یه نفرو برام پیدا کنی

لاویا پوزخندی زد
_میدونی الان حق کشتنتو دارم 
_مهم نیست یاقبول میکنی درعوضش چیزی که میخوایو میگیری ازم، یا باکشتن من طبق قوانین بال هاتو ازدست میدی،میدونی که کشتن یه آلفایا خون اشام اصیل چه معنای دارهه

لاویا از اطلاعاتی که اوداشت حیرت کرد
خوب میدانست جز افراد خاص کسی ازاین موضوع مطلع نیست
کمی فکرکرد
بال هایش پنهان بوداما اگر انها را ازدست میداد
نصف قدرتش رانیز ازدست میداد.
باجرقه ای که درذهنش روشن شد،نگاه شیفته اش را برروی صورت جذاب مرد مقابلش دوخت
_اومم خیلی خب،من شخصی که میخوایو پیدامیکنم امابه یه شرط

ارسلان ابرویی بالاانداخت
_چه شرطی؟

لاویا بدون گرفتن نگاهش خیلی جدی گفت
_باید باهام بخوابی

باشنیدن خواسته ی زن،بااخم های درهم غرید
_فکرشو ازسرت بیرون کن، من ازدست زدن بهت که هیچ از نگاه کردنم بهتم عقم میگیرهه

لاویا شونه ای بالاانداخت
_پس توام فکراینکه بهت کمک کنموازسرت بیرون کن

ارسلان دستی به صورتش کشید،کلافه،نگران،دلتنگ،خشمگین
بود
تمام این ها بخاطرنبودن یک نفربود
پس نمیخواست این شانس را بخاطریک زن خودخواه ازدست دهد.

_میتونی یه شرط دیگه بزاری،هرچیزی غیراز سکس باشه بهت میدم

لاویا اندکی فکرکرد
تنهاچیزی که برای این مرد لجباز بیشتراز هرچیزی اهمیت داشت
گرگش بود،شاید اگراین رامیخواست میتوانست به خواسته ی اولش برسد
دست به سینه به درخت تکیه داد
ازعمد حریرکوچیکی که دور بالاتنه اش بسته بود را بازکرد
سینه های درشتوسفیدش بیرون پرید