رمان طلسم خون108

*باترس به چشمای بی رحم مردمقابلم خیرهه شدم،لبخندعجیبی رولباش بود
تک سرفه ای کرد
_ازاون اتفاق حدود۲۰سال گذشت، بیستمین سالگردمرگ طنازبود،انقدحالم خراب بودبرای اولین بار صدتاشیرشایدم بیشتر شکارکردم،خوردن خون زیاد برای مامثل کشیدن شیشه برای ادما میمونه،خوردن بیش ازحدمشروبو خون کاری کردهه بودکه برای اولین بارحالم توخودم نباشه،غریزه ام به قدری تحریک شده بودکه میتونستم همزمان باصدتازن بخوابم،بی فکررفتم شهر،تو یه مهمونی یا به قول شما تویه پارتی شرکت کردم،انقد داغومست بودم،بدون اینکه بخوام به یه دخترانسان یه دخترمعمولی تجاوزکردم
*هینی کشیدم،اصلا باورم نمیشد اینکارو کردهه باشه به قیافه اش نمیومدیه متجاوز باشه،هنوز توشوک خیانت طناز بودم که اینم بهش اضافه شد،لعنتی این ادم علاوهه برقاتل بودن متجاوزم بود!!
قیافه امو که دید لبخندتلخی زد
_من هرچی که باشم متجاوزنبودم،ولی اون شب تواون مهمونی ناخواسته به اون دختر تجاوزکردم
وقتی بیدارشدم،باجسم بی جونوخونی دخترهه روبه روشدم
مجبورم شدم باخودمم ببرمش خونه،چیزی ازماهیت واقعیم نگفتم فقط بخاطر اینکه بهش اسیب زده بودم به اجبار عقدش کردم
دخترهه کسیونداشت مخالفتی نکرد،دختربدی نبود
خلاصه درکمال تعجب این دخترباردار میشه،چنین احتمالی تقریبا غیرممکن بودولی شد،۹ماه بعدموقع زایمان،ندا میمیرهه
زنمومیگم،من میمونمویه نوزاد دختر
درگیربچه بودم که افرادم خبرمیدن آریاوارسلان پسرای طناز دنبال انتقام ازمنن
جدیشون نگرفتم،تواون بین با صنم بانو اشناشدم،زن خیلی زیبایی بود،صنم مثل دیوونه ها عاشقم شدهه بود،منم بدم نمیومد به یه پری به این زیباییوبااین مهارت نه بگم
شدمعشوقه ام،کارش شد مراقبت از دخترنوازدم،اون بچه جز دردسربرام چیزی نداشت حتی یه خون اشام واقعیم نبود،همون موقع طبیب تشخیص داد یه خون اشام خاموشه،یه نیمه انسان که فرقی بایه ادم معمولیوضعیف ندارهه
تواین بین خبراومد اریاو ارسلان یکی از عمارتامو اشغال کردن
دروغ چرا ترسیدم،باید یه طوری مانعشون میشدم
کاریوکه بایدو کردم میونه ی دوتا برادرو زدم