رمان طلسم خون116

میتوانست حدس بزند،تیمورافرادش راقتل عام کردهه
شعله های خشم سرتاسروجودش رالرزاند
قسم خورده بود،چنان بلایی سر ان تیمور بی ناموس بیاوردکه مرغای اسمان به حالش گریه کنند.
بعدازساعت هابلاخرهه به عمارت کذایی رسید
برایش مهم نبود،کسی ببیندتش
خرس باتمام قدرت به دراهنین ضربه زد
نعره ی بلندش نگهبانان تیمور را همچون موروملخ دورش جمع کرد
آنقدرخشمگین بودکه بی توجه به تحلیل رفتن انرژیش،باتمام توان تن خون اشام های تازه متولد شده ی تیمور رامیدرید
بوی تند خون حالش رابهم میزدولی کم نیاورد،باقدرت بیشتری حمله کرد
الکس که ازهمه ی نگهبانان قوی تروزبل تربود،ازپشت به طرفش حجوم اوردوگردن خرس راچنگ زدوبادندان های نیشش اوراگازگرفت
خرناس بلندودردناک ارسلان بین فریاد های خون اشام های سمج،گم شد
ثانیه ای صبرنکرد،به پشت خودرا روی زمین کوبید
الکس ازقرارگرفتن خرس بر رویش باتمام توان اورا کنار زد
خرس سیاه،باچشمان ذاغش به طرفش دویدو دریک چشم بهم زدن گلویش رابین دندان هایش گرفت
الکس باتمام توان فریادزد،دردامانش رابریده بود
زیردستانش ازترس فقط نظارگرماجرابودند،هیچکدام جرعت نداشتن پاپیش بگذارند
خرس بی معطلی سرازتن مرد جدا کرد
افرادتیمورباتمام بی تجربگی قدرت خیلی زیادی داشتن
ولی قدرتشان به پای قدرتوخشم ارسلان نمیرسید.
تیمورکه ازدور نمایشی که سالهابرایش نقشه کشیده بودراتماشامیکرد
بی حوصله ازاین نبرد،باصدای بلندی ،دادزد
_منتظرچی هستین بگیرینش بدردنخورا
بیش ازصدنفرهمزمان به سمت ارسلان حمله ورشدن
ارسلان اما نمیخواست کم بیاورد
باتمام توان مقابله میکردوضربه های ان هارا دفع میکرد
ساعت ها درحال جنگیدن بود
بیش از صدنفرکشته شده بودن
اما افراد تیمورتمومی نداشتند
سنگفرش حیاط عمارت،پرازخون بود
خرس لحظه ای ازفرت خستگی،حواسش پرت شد
که یکی از ان مگس های خون خوار،ناغافل ضربه ای محکم به گردن اش زد
خرس نعره ای ازدردکشیدونقش بر زمین شد
تنهاصدای بلندتیمور راتشخیص داد
_ببندینشش