رمان طلسم خون12

Fati.A Fati.A Fati.A · 1403/11/21 14:28 · خواندن 2 دقیقه

صدای قدم هایی که باسرعت دنبالم میومد منوبیشتروبیشتروحشت زده میکرد
برگشتم ببینم کیه که پام به سنگی گیرکردوباسر روزمین فروداومدمودرد توکل تنم پیچیدودیگه چیزی نفهمیدم

_چیکاچیکا شایمون جاکا شیااشیاا تایمون جایکا
بادردچشاموبازکردم،پام بدجورمیسوخت اخمی کردموگیج نگاهی به دورواطرافم انداختم
بادیدن چندنفرمردوزن نیم برهنه دوراتیش میچرخیدنوچیزی به زبون غریبی بلندبلندمیخوندن،چشام گردشد،حتی لباسم نبودتنشون فقط بابرگ درخت نقاط حساسشونوپوشونده بودن
اینجاچخبربوداصلامن کجابودم تکونی خوردم،خواستم بلندشم که متوجه شدم دستوپام به درخت بسته شدهه باترس جیغی زدم 
کسی بهم توجهی نکرد
باگریه شروع به تقلاکردنوکمک خواستن کردم
_کمک...کسی اینجا...نیست...یکی کمکم..کنه....شماها..کی..هستین
**باگریه وجیغ کمک میخواستم که پیرمردلاغراندامی جلوروم سبزشدوتابه خودم بیام گوشم ازضرب دستش گزگزکرد
نفهمیدم الان چیشد؟!این پیرمردلعنتی الان منوزد!
باخشموناباوری جیغ زدم
_به چه حقی منوزدی کثافت..اصلاتودیگه کدوم خری هستی...واسه چی منواوردین اینجا...
میون حرفم پریدوریلکس گفت
_ببند دهنتوبچه
*به اون ادمای عجیب اشارهه کردوبانیشخندبدجنسی ادامه داد
_اگه دوس داری غذای اونانشی اروم سرجات بشین تامراسم روانجام بدیم
باناباوریو وحشت نگاش کردم،بهش نمیومد دروغ گفته باشه،یعنی اوناادم خواریاسرخ پوستی چیزی بودن؟! نگاه ترسیدموکه دیدبه سمت اون ادمارفتوشروع به گفتن کلماتی بازبون بیگانه اش، کرد
گریه ام شدت گرفت
چه غلطی کردم به حرف باباگوش نکردمواومدم تواین خراب شدهه 
خدایاخودت کمکم کن اصلا این ادماکی بودن چی ازجونم میخواستن
منکه باکسی کاری نداشتم
بایاداوری باباوبی بی هق هقم اوج گرفت،حتماتاالان نگرانم شدن
وقتی من اومدم تواین خراب شدهه ساعت۶بودوالان هوااونقدتاریک بودکه شرط میبستم ساعت از۹شبم گذشته
سرموبه درخت تکیه دادموبه پای زخمیم خیره شدم خون خشک شدهوشلوارپاره شدم نشون ازوضعیت داغون پام میداد
اهی کشیدم که پیرمرد دوباره به سمتم اومدوروبه چندنفری که کنارش وایستاده بودن گفت
_مراسم انجام شد،دختره روبازکنیدوبه سمت غارببریدش
*زنی درشت اندام به سمتم اومدکه باحرص گفتم
_مگه من کالام اینجوری راجبم حرف میزنیداصلاشماکی هستیدولم کنیدبزاریدبرم چی ازجونم میخوایید
زن بی توجه به حرفام باعلامت پیرمردشروع به بازکردن طنابای دستوپام کرد،تابه خودم بیام منوتوبغلش بلندکردو رودوشش انداخت