رمان طلسم خون131

نیم ساعت گذشته بود
اون هنوز توهمون حالت بود
مثلا خواب بودم
میدونم توخواب کاریم ندارهه پس باخیال راحت دستمورو شکمش گذاشتم
ازگرمای بدنش غرق لذت شدم
چقد خوب بود
دستش که رو دستم نشست،نیشم بی ارادهه بازشد
خواستم نزدیک تربشم که باشوت شدن دستم ،ازحرکت ایستادم
_انقدنچسب به من
ازعصبانیت میخواستم بگیرم لهش کنم
مردک عوضی چرا فکرمیکردم این بشرعوض میشه
باحرص پشتموبهش کردم
حرکتی نکرد
بازم به خوابیدن ساختگیم ادامه دادم
انقدکه جدی جدی خوابم گرفت...
نمیدونم ساعت چندبودچقد خوابیدهه بودم
امابافرو رفتن تو اغوش گرمی بیدارشدم
منگ خواب بودم که یهویادم اومدکجامو الان بغل کیم
ارسلان بغلم کرده بود؟!!!
چشاموبه ارومی بازکردمو
یه دور چرخیدم
باچرخیدنم،نگاهم تو چشای خمارو ابیش گرهه خورد
انقدی فاصله امون کم بودکه نفس های داغش رو لبم پخش میشد
قلب بی جنبه ام چنان شروع به جنبوجوش کردکه میترسیدم صداش به گوش اونم برسه
نگاهم توچشاش درگردش بود
صورتش هرلحظه به صورتم نزدیک ترمیشد
نگاه خیره اش ازتوچشام سرخوردورولبام مکث کرد
ازشدت هیجان نفس نفس میزدم
اب دهنموقورت دادم
توچندسانتی صورتم مکث کرد
_میخوام باهم یه قراربزاریم،الان من میخوام سخت ببوسمت امابرداشتی ازش نمیکنی
*قلبم تودهنم میزد،چی داشت میگفت یعنی میخواست ببوستم!
نگاه لرزونم بی ارادهه به سمت پایین کشیدهه شد