رمان طلسم خون134

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/16 10:32 · خواندن 1 دقیقه

چشماموبی جون بازکردم
بادیدنش که به سمت درمیرفت لحظه ای جاخوردم
_کجا
بااخمای درهم به طرفم برگشت
گیجوناراحت نگاش کردم
چش شدیهو؟!
_چیزی که خواستیوبهت دادم،درعوض توام امشبوبه کل فراموش کن،الانم بگیربخواب صبح بایدازاینجابری
*نزاشت من حرفی بزنم به دنباله ی حرفش ازاتاق بیرون رفت
بغضی که بی اراده توگلوم نشسته بود،داشت خفه ام میکرد
چرا اینکارو‌میکردباهام چرا هربار دل گرمم میکردوبعدپسم میزد
اصلاچرا هربارمنوارضامیکرد،ولی خودش حتی لباساشم درنمیاورد
بالشتی که روش خوابیده بودوبرداشتموتوبغلم فشوردمش
اشکام بالشتوخیس کرد
باحرص پسشون زدم
اه بسه اریکاشورشودراوردی ،یکم قوی باش احمق
قلبم بهم نهیب زد
تومیتونی بدستش بیاری
به خودم یه قولی دادم
هرطورشدهه هرکارمیکنم تاعاشقم شه
اگه نتونم اسمم اریکانیست

*******

_چه زری زد
_گفت همه به تو رأی دادن تنهابه یه شرط تومیتونی جایگزین تیمورشی،اونم پس گرفتن گرگته

*صدای نعره ی ارسلان خونه رو لرزوند
باترس پشت دیوارقایم شدم
_گوه خوردهه مردتیکه ی لندهور،کدوم بی ناموسی خبر گرگ منو جارزدهه شاهینننن
_اروم باش پسر چخبرته،خودتم خوب میدونی خبرا چه بخوایم چه نخوایم به گوش ماروین میرسه
_به تخمم
_یکمم شدهه معدب باش،حالامیگی چیکارکنیم
_فعلابرو اون دخترهه رو بیدارکن ببرش خونه اش بعدا حرف میزنیم

*سعی کردم،اروم باشم 
خونسرد ازپشت دیواربیرون اومدم
باقدم های کوتاه جلورفتم،هردونگاهشون به سمتم کشیده شد
هیچکدوم جانخوردن
پوف اسکل خان،بخاطراینکه اونا ادم عادیی نیستن
ارسلان بدون اینکه نگام کنه پاروپاانداخت
_شاهین،تادو دیقه دیگه اینواینجاببینم بجای اون تورو میندازم بیرون