رمان طلسم خون146

ازپشت میزبلندشدم
اخیش چه چسبید
درحالی که باخنده ضربه ای به شکمم میزدم به سمت پله هاراه افتادم که باصدای رومخ ارسلان سرجام وایستادم
_کجا
گیج نگاش کردم
_اتاقم
پوزخندی زدوسرتاپاموبراندازکرد
_بخور بخواب تعطیله،ازاین به بعدتوام توکارای خونه کمک میکنی
اخمی کردموبرخلاف خواسته ام گفتم
_باشه ازفردا شروع میکنم
نوچی کرد،که سرموبه معنای پس چی تکون دادم که بلند اخترخانم روصدازد
_اختر خانم
اخترخانم زن پیمان بود
زن خوش اندامی که مثل تموم افرادگله ،ظاهری خیلی پایین ترازسنش داشت
جالبیش اینجابود،همه ی زن ومردای گله فقط هیکل قشنگی داشتن
صورتاشون معمولی بودوته چهره اشون شبیه به گرگ بود،ولی ارسلان باوجودته چهره اش که شبیه به گرگ بود،چون یه جورایی دورگه حساب میشد،چهره ی زیباوجذابی داشت
وتنهاچیزی که منوخوشحال میکردازبابت قیافه ی زنای اینجا، ظاهرزیباومتفاوتم بودکه شانسی برای به چشم اومدن پیش ارسلان داشتم
باصدای اخترخانم ازفکربیرون اومدم
_جانم آلفام امری داشتین
ارسلان اشاره ای به من کردوگفت
_ازاین بعداریکام توکاری خونه کمکتون میکنه،ضمنا تفاوتی بین اونوبقیه نزار،امروزم شمابرای تمرین بریدحیاط،کارای خونه رو اریکا انجام میدهه
_اما آلفام اریکاخانم جفت شما....
_همینکه گفتم،میتونی بری
*باچشای گردشدهه به ارسلانی که پشتشوبهم کردوخیلی ریلکس به سمت کاناپه رفت تاروش بشینه،نگاه کردم
ازعصبانیت زبونم بنداومدهه بود
به چه حقی همچین دستوری داد
مگه من حمالشم ،باحرص به سمتش پاتندکردموبازوشوازپشت کشیدم که بااخم برگشت سمتم
_چه مرگته
_من چه مرگمه ،من؟! خودت چه مرگته این حرفاچی بودالان زدی،منوبازیردستاوکلفتت اشتباه گرفتی اقای محترم،من نه کلفتمم نه زیردستت الانم میری به اخترخانم میگی هرچی گفتی دروغ بود
دستموبه عقب هل دادوریکلس لم داد روکاناپه
_خود دانی،یااینکارومیکنی یانه میتونی تشریفتوببری،هرطورمایلی
چندتانفس عمیق کشیدم تا به خودم مسلط شم
اگه دوسش نداشتم،ثانیه ای صبرنمیکردموازاینجامیرفتم
اما حیفوهزارحیف که نمیتونستم برم
دل بی صاحابم طاقت دوریشونداشت
بااینکه هردیقه نمیدیدمش امابازم دلم خوش بودتوخونشم،هرجابرهه بازم برمیگردهه اینجامیبینمش
نگاهموازارسلانی که بیخیال،گوشیشونگاه میکرد،گرفتموبه سمت آشپزخونه رفتم
اخترخانم توضیح مختصری ازکارابهم داد
درسته دوسه باربیشترکار خونه نکرده بودم ولی اونقدام سخت بنظرنمیرسید
اول ازهمه به سمت سینک ظرفشویی رفتم
باوجود ماشین ظرف شویی،بایداونارو تودست میشستم
دستوراون عوضی ازخودراضی بود
باحرص آستیناموبالادادموشروع به شستن ظرفای تلمبارشدهه کردم
نمیدونم چقدطول کشید دوساعت سه ساعت،بالاخرهه تموم شد
کمرم درحال شکستن بود
اومدم بشینم روصندلی نفسی تازهه کنم که ارسلان بی هوا وارد اشپزخونه شد
بادیدنم پوزخنداجین شده باصورتش،عمق گرفت
_کلی کارموندهه اونوقت خانم اومدهه لم بدهه اینجا،یالا طیو بردار سالن پایینوبالارو برق بنداز
راشوکج کردبرهه که یهودوبارهه برگشت سمتم
_داشت یادم میرفت،گردگیری یادت نرهه
چشمکی پشت بندحرفش زد
وازاشپزخونه خارج شد
باحرص فوش رکیکی حواله اش کردمو
بجای نشستن طی رو برداشتم