رمان طلسم خون147

تقریباکارم تموم شدهه بود
داشتم تابلوهای سالن روتمیزمیکردم
هرازگاهیم به ارسلان که انگارخیال بیرون رفتن نداشتوتلوزیون نگاه میکرد،نگاه میکردم.
خسته دستی به پیشونیم کشیدم
که درسالن بازشد
نیم نگاهیی انداختم
بادیدن بهرام که کنارشاهین واردسالن میشد
چشام گردشد
سابقه نداشت،بهرام بیاد اینجا
اصلایادم نمیاداخرین بارکی اومدهه بود
ازصورتاشون معلوم بودکه یه خبراییه
باورودشون ارسلان هم مثل من جاخورد
_بهرامم،تواینجاچیکارمیکنی
بهرام که پیرمرداعصاقورت داده ای بودومن ازش یه جورایی وحشت داشتم
نیم نگاهی به طرفم انداخت
سریع روموبرگردوندم ازش
_حرفای مهمی دارم که بایدخصوصی بهتون بگم
_چیشده بهرام صافوپوست کنده بگوچراحرفومیپیچونی
وقتی جوابی دریافت نکردروبه شاهین عصبی گفت
_لال شدین،شاهین توبنال ببینم چیشدهه
صدای اروم شاهین،منوهم نگران کرد
_بریم اتاق کارت اونجاحرف میزنیم
*دقایقی بعد هرسه به طبقه ی بالارفتن
یعنی چیشدهه بود
دل شورهه تودلم افتاد
نکنه اتفاقی برای باباافتادهه
دستمالوکنارگذاشتمو بی سروصدا به طبقه بالارفتم
پشت دراتاق کار ارسلان ،وایستادم
گوشموبه درچسبوندم
صدای شاهین روتشخیص دادم
_اریک دارهه نیرو جمع میکنه،حالایاقصد دارهه جانشین باباش بشه یانه میخواد بهمون حمله کنه
صدای عصبی ارسلان بلندترازحدمعمول بود
_گوه اضافه خوردهه،اونکه تیموربودبگای سگ رفت،اینکه دیگه پسرشه خایه اشودارهه بیاد جلو،کونش نزارم ارسلان نیستم
_میگی چیکارکنیم،بهرام میگه گرگت ،روز به روز دارهه ضعیف ترمیشه،د خودت حرف بزن بهرام ،مگه واسه همین نیاوردمت
بهرام باصدای زمختش گفت
_حق باشاهینه،گرگتوباجادو نگهش داشتم،چون جادوم خیلی قویه گرگت دارهه ازپامیوافته،اگه تاچندروز دیگه به بدنت برنگردهه ممکنه کلا ازدستش بدیم