رمان طلسم خون152

Fati.A Fati.A Fati.A · 1404/1/21 14:31 · خواندن 1 دقیقه

موهای تنم ازحرفاش سیخ شد
حقیقت کلامش اجازه ی هیچ شکی بهم نمیداد
پس بخاطرهمون کل شب نگام میکرد
میخواستم راجب اون خواب ازش سوال کنم
خوابی که ارسلان بوی جادوشو خیلی واضح احساس کرد
وگفت کارخود رافئله
همینکه برگشتم ازش سوال بپرسم باجای خالیش مواجه شدم
گیج جام شراب روبرداشتمویه نفس همه رو سرکشیدم
طعم گسش گلوموسوزوند
فکرم دائم پی حرفای رافئل بود
پس امکان تغییر سرنوشتم وجود داشت
رافئل یه جورایی میخواست اینوبهم بفهمونه
نفس عمیقی کشیدمونگاهموبه پیست رقص دوختم
بادیدن دخترخوشگلوخوش هیکلی که بالوندی به ارسلان چسبیده بودوتوبغلش تکون میخورد
چشام درشت شد
این عفریته دیگه کی بود
تنم ازعصبانیت گر گرفته بود
همون لحظه ،ارسلان دست دختره رو گرفتویه دور چرخوند
خنده ی پرعشوه ی دختره رو ازهمین دورم دیدم
چنان غرق رقص بودن که اصلا نگاه برزخی منونمیدیدن
ازجام بلندشدم برم سمتشون که جام دیگه ای جلوم گرفته شد
بدون توجه به اینکه چه کسی بهم تعارف زدهه
جاموازدستش قاپیدمو همه رویه نفس سرکشیدم

_مردتیکه ی عوضی به من میگه هرز نپر خودش دست هرچی جنده اس روازپشت بسته بااون عفریته ی زشت

_فکرنمیکردم خواهرم انقدزشت باشه

_خواهرت دیگ کدوم خریه

*بهت زدهه برگشتم عقب بادیدن ماروین ،هل زدهه به سرفه افتادم
انقدکه اون مردک عجیبویخی شروع به ضربه زدن به کمرم کرد
باصورتی سرخ شدهه ازفرت سرفه گفتم
_کافیه

_حالت خوبه

اخمی ناخداگاه روپیشونیم نقش بست
_ممنون

لبخندجذابی زدکه اگه قلبم متعلق به ارسلان نبود
شاید دلم می لرزید
_میتونم باهاتون راحت باشم؟!ازرسمی حرف زدن زیاد خوشم نمیاد البته اگه برای شمامشکلی نداشته باشه